تانا روبه روی بخشی که جونگکوک داخلش بود ، ایستاده بود .
اشک هاش رو پاک کرد و به زور لبخندی زد چونکه نمیخواست با انرژی بدی که داشت پسرش رو ببینه .در اتاق رو باز کرد ، نمیتونست کاری کنه و پر شدن چشم هاش رو حس کرد وقتی که جونگکوک رو دید که به هوش اومده .
جونگکوکی که روی تخت بیمارستان نشسته بود و وضعیت بهبود بدنش بهتر بود .
در طی این دو روز لاغر شدن جونگکوک به چشم میومد .به طرفش رفت و آروم ، طوری که آسیبی نرسه به بدنش، بغلش کرد و گفت :
' جونگکوک ، خرگوش من '
_مامان ...
جونگکوک روی شانه ی مادرش شروع به گریه کرد .
' من معذرت میخوام ...معذرت میخوام که مامان نتونست محافظت کنه ازت ...'
_ من نمیخوام اینجا باشم ... مامان ، لطفا ، بیا از اینجا بریم ، من از اینجا میترسم .... من از اینجا بدم میاد
جونگکوک با لحن ترسیده ای گفت و به گریه کردن ادامه داد .
به خاطر چیزی که اتفاق افتاده بود آسیب روحی دیده بود .
خاطرات وحشتناکش ، در طی زمانی که بیهوش بود بهش حمله کرده بودند .' ما از اینجا میریم ، باشه ؟... بهم اعتماد کن ما قراره از اینجا بریم ، بهت قول میدم
تانا پسر رو از بغلش جدا کرده بود تا نگاهش کنه و حرف بزنه .
_ از اونا دور بشیم ، مامان ...من نمیخوام ببینمشون ، دوباره اذیتم میکنن !.. دوباره آسیب میزنن بهم
جونگکوک با صدای لرزونی سعی کرد صبحت کنه .
' میدونم ... خرگوش کوچولوی من ، ما از اونا دور میشیم ، اونقدری دور که کسی نتونه آسیبی بهت بزنه
این دفعه مامان ازت محافظت میکنه از آدمایی که آسیب میزنن . من متاسفم که اینا اتفاق افتاده برات، عزیزم ، من واقعا متاسفم... تو حقت این نبود 'تانا با چشم هایی که اشک ازشون می بارید گفت و با دستش ، گونه ی خیس جونگکوک رو پاک کرد .
جونگکوک تانا رو بغل کرد . میدونست که مادرش تنها کسیه که میتونه بهش تکیه کنه و هیچکس واقعا نمیتونست به جز مادرش درکش کنه .
***
در همین حال ، تهیونگ در باشگاه بوکس بود و دست به سینه در حال دید زدن اطرافش بود .
" ارباب جوان کیم شما اینجایید !.. چطور میتونم کمک تون کنم ؟ "
مسئول باشگاه با لبخندی گفت و دستکش های مخصوص تهیونگ رو که همیشه باهاش تمرین میکرد رو به دستش داد .
+ در رو قفل کن و دوربین های باشگاه رو خاموش کن
تهیونگ دسته ای از اسکناس از جیبش بیرون کشید و به دستش داد .
ESTÁS LEYENDO
Because Of You (Vk Translated Fiction)
Fanficزندگی کردن توی جامعه ی قضاوت گر بدترین چیز هستش... مردم به راحتی به بدی های از جانب تو توجه میکنند اما وقتی کار خوبی براشون انجام بدی از بدی هات چشم پوشی میکنند قلدری شدن فقط بخاطر اینکه اونها فکر می کنند زشتی و یا هر چیز دیگه ای خیلی وحشتناکه و...