chapter 18 : 5_1

258 56 33
                                    

تانا روبه روی بخشی که جونگکوک داخلش بود ، ایستاده بود .
اشک هاش رو پاک کرد و به زور لبخندی زد چونکه نمی‌خواست با انرژی بدی که داشت پسرش رو ببینه .

در اتاق رو باز کرد ، نمیتونست کاری کنه و پر شدن چشم هاش رو حس کرد وقتی که جونگکوک رو دید که به هوش اومده .
جونگکوکی که روی تخت بیمارستان نشسته بود و وضعیت بهبود بدنش بهتر بود .
در طی این دو روز لاغر شدن جونگکوک به چشم میومد .

به طرفش رفت و آروم ، طوری که آسیبی نرسه به بدنش، بغلش کرد و گفت :

' جونگکوک ، خرگوش من '

_مامان ...

جونگکوک روی شانه ی مادرش شروع به گریه کرد .

' من معذرت میخوام ...معذرت میخوام که مامان نتونست محافظت کنه ازت ...'

_ من نمیخوام اینجا باشم ... مامان ، لطفا ، بیا از اینجا بریم ، من از اینجا میترسم .... من از اینجا بدم میاد

جونگکوک با لحن ترسیده ای گفت و به گریه کردن ادامه داد .
به خاطر چیزی که اتفاق افتاده بود آسیب روحی دیده بود .
خاطرات وحشتناکش ، در طی زمانی که بیهوش بود بهش حمله کرده بودند .

' ما از اینجا میریم ، باشه ؟... بهم اعتماد کن ما قراره از اینجا بریم ، بهت قول میدم

تانا پسر رو از بغلش جدا کرده بود تا نگاهش کنه و حرف بزنه .

_ از اونا دور بشیم ، مامان ...من نمیخوام ببینمشون ، دوباره اذیتم میکنن !.. دوباره آسیب میزنن بهم

جونگکوک با صدای لرزونی سعی کرد صبحت کنه .

' میدونم ... خرگوش کوچولوی من ، ما از اونا دور میشیم ، اونقدری دور که کسی نتونه آسیبی بهت بزنه
این دفعه مامان ازت محافظت میکنه از آدمایی که آسیب میزنن . من متاسفم که اینا اتفاق افتاده برات، عزیزم ، من واقعا متاسفم... تو حقت این نبود '

تانا با چشم هایی که اشک ازشون می بارید گفت و با دستش ، گونه ی خیس جونگکوک رو پاک کرد .

جونگکوک تانا رو بغل کرد . میدونست که مادرش تنها کسیه که میتونه بهش تکیه کنه و هیچکس واقعا نمیتونست به جز مادرش درکش کنه .

***

در همین حال ، تهیونگ در باشگاه بوکس بود و دست به سینه در حال دید زدن اطرافش بود .

" ارباب جوان کیم شما اینجایید !.. چطور میتونم کمک تون کنم ؟ "

مسئول باشگاه با لبخندی گفت و دستکش های مخصوص تهیونگ رو که همیشه باهاش تمرین می‌کرد رو به دستش داد .

+ در رو قفل کن و دوربین های باشگاه رو خاموش کن

تهیونگ دسته ای از اسکناس از جیبش بیرون کشید و به دستش داد .

Because Of You (Vk Translated Fiction)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora