chapter 28: I'm scared

92 24 13
                                    

جونگکوک حین خواب ،زمزمه های نامفهوم می‌کرد و مدام تکون می‌خورد و به نظر می‌رسید میخواد از چیزی فرار کنه!

اَدِن در حالی که مثل روانی ها می‌خندید به جونگکوکی که تلاش می‌کرد فرار کنه گفت:

اوه پسره چاق رو نگاه! واقعا فکر کردی میتونی از دست ما فرار کنی ؟

جونگکوک نمی‌دونست کجاست چون اطرافش رو سیاهی گرفته بود ...
پسر به فرار کردن و قایم کردن خودش ادامه می‌داد.
از اینکه دوباره گیر بیوفته می‌ترسید!...

صدای یکی دیگه از قلدر های حرومزاده ش به گوشش رسید:

اوه پسر میخوای باهامون قایم موشک بازی کنی؟

این دفعه صدای میونگ هی داخل سرش اکو شد :

اوه به نظرم اینجوری هیجانش بیشتره پسرا

بگیریدش !.. تاوقتی که بمیره بزنیدش...

یکی دیگه از قلدرهاش با نیشخند گفت :

تا میتونی قایم بشو زشت چاق بدرد نخور چون وقتی که بگیرمت نمیتونی فردا صبح رو ببینی!

با اینکه پاهای پسر دیگه نایی برای ادامه دادن نداشت اما جونگکوک به دویدن ادامه میداد .

میخواست زنده بمونه و به دنبال کمک می‌گشت

با صورتی خیس از اشک، از دور ، در بزرگی رو دید و همین برای نجات پیدا کردن امیدوارش کرد.

بدون لحظه ای وقت تلف کردن سریعتر دوید تا به در برسه .

صدای اَدِن روانی رو دوباره شنید:

اون اینجاست پسرا

جونگکوک بدنش از ترس قفل کرد !...

سرش رو چرخوند و اَدِن رو با نیشخندی به لب دید که داره نزدیکش میشه .
به قفل در چنگ زد تا بازش کنه اما نمیتونست

احمق چاق کارت تمومه!

جونگکوک بالاخره در رو باز کرد و واردش شد و قفلش کرد .
اما وقتی به اطرافش نگاه کرد؛ خودش رو توی همون جایی که کتکش زدن دید و فهمید که بدجور گیر افتاده .
با گریه کمک میخواست ولی هیچکس نبود تا به دادش برسه .

سعی کرد قایم بشه....پس گوشه دیوار نشست و زانوهاش رو بغل کرد .
از گریه هق هق می‌کرد و گوش هاش رو با دستش می‌فشرد

_تهیونگ لطفا نجاتم بده

نمی‌دونست چرا تهیونگ رو صدا کرده و فقط حسش بهش گفت صداش کنه
تهیونگ گفته بود ترکش نمیکنه ، پس الان کجاست؟!

صدای باز شدن در اومد و با دیدن ادن آب دهانش رو به سختی قورت داد

گرفتمت احمق

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 16, 2024 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Because Of You (Vk Translated Fiction)Where stories live. Discover now