chapter 14 : warned

281 61 11
                                    

روز بعد

تهیونگ با سردرد خفیفی بیدار شد و خمیازه ای کشید .
روی تخت نشست و با نگاه کردن به اطراف، فهمید که اتاق خودش نیست و داخل اتاق جونگ کوک خوابیده !..

در اتاق باز شد و جونگ کوک وارد شد و با لحن تمسخرآمیزی گفت:

_ اوه بالاخره بیدار شدی !

+چی شده؟

_ نگو که فراموش کردی...

تهیونگ چرخی به چشم هاش داد و گفت :

+ اگه یادم بود که نمی‌پرسیدم

_تو دیشب افتادی دنبالم و وقتی که داشتم دلیل اینکارت رو می‌پرسیدم، بیهوش شدی

جونگ کوک سرش رو به دو طرف تکون داد و به طرف کمدش رفت

تهیونگ چیز کمی از اینکه دیشب چه اتفاقی افتاده بود رو به یاد آورد .
اما بیشتر قسمتی که مست کرده بود!... نه دنبال جونگ کوک افتادن رو

در دوباره باز شد و تانیا با سینی از غذا وارد شد و با لبخندی به تهیونگ گفت :

* صبح بخیر تهیونگ

+صبح بخیر خاله

تانا سینی غذا رو ، روی تخت گذاشت

* حالت چطوره ؟ خوبی؟

+من خوبم خاله، فقط یکم سرگیجه دارم
معذرت میخوام که براتون مشکل درست کردم

* اشکالی نداره ، دفعه بعدی باید کمتر بنوشی و بیشتر مراقب باشی و __

حرفش توسط جونگ کوک قطع شد که میگفت:

_ چرا نگران تهیونگی مامان ؟ نگرانش نباش !..
اون به اندازه کافی بزرگ شده که از خودش مراقبت کنه

تانیا با لحنی سرزنش وارانه به پسرش گفت :

* عایششش.... حداقل با مهمونمون مهربون باش
یذره رفتار خوب نشون بده!..

_ بعد از اینکه صبحونت رو خوردی مطمئن شو که از اینجا بری

+میشه تو بهم غذا بدی ؟

تهیونگ خیلی جدی از جونگ کوک ، اونم جلوی مادرش ازش این درخواست رو کرده بود !..

_ آیا خودت دست نداری ؟

+من احساس ضعیف بودن میکنم ، واقعا سخت میتونم دستامو تکون بدم

کاملا معلوم بود که تهیونگ داره دروغ میگه !...

_پس این مشکل من نیست

*جونگ کوک ، بهش کمک کن ، اون حالش خوب نیست تازه تو خودت اونو اینجا آوردی

_اون حالش بده ؛ اما تاثیری روی حرکت دادن دستش نمیزاره مامان

*عایششش... خیلی صحبت میکنی ، کمکش کن چونکه من دیگه باید برم سرکار ، فعلا

Because Of You (Vk Translated Fiction)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin