جونگ کوک بالاخره تنبیهش رو بخاطر دیر کردن سر کلاس،بهپایان رسوند.
البته،علاوه بر اون،باید طبقات اول تا سوم دانشگاه رو تمیز بکنه تا آقای هان از کلاسش اخراجش نکنه!در حال حاضر،جونگ کوک سر دومین کلاسش بود و مثل همیشه،دورترین نقطه رو نسبت به هم کلاسی هاش برای نشستن سرکلاس انتخاب کرده بود!..
درحالی که هم کلاسی هاش مثل همیشه در حال گفتگو خندیدن بودن و جونگ کوک، نادیده گرفته میشد!
لب پایینیش رو میگزید و پاهاش شروع به ضرب گرفتن روی زمین کرده بود...
به ظاهر،درحال گوش دادن به حرفای استاد سرکلاس بود؛ اما حتی نمیتونست مشت کردن دست هاش از روی ترس و اضطراب رو کنترل کنه!...
وقتی به خودش اومد، بسته شکلاتی روی میزش دید و سرش رو بالا آورد و تونست خانم سون،استادش رو ببینه!...
استاد سون با تن صدایی که نگرانی ازش مشخص بود گفت:
#جئون حالت خوبه؟
اوکی....همه از جونگ کوک متنفر نیستن،استاد سون با جونگ کوک مثل یه مادر مهربون بود .
استاد سون تنها کسی بود که تو دانشگاه بهش اعتماد داشت و هروقت جونگ کوک دچار مشکل میشد، ازش دفاع میکرد .
که باعث خوشحالی پسر باهوش میشد....جونگ کوک لبخندی سر اجبار زد و گفت:
-بله خانم#مطمئنی؟ به نظر میرسه عصبی و مضطربی
اتفاقی افتاده؟جونگ کوک کمی جابجا شد و به دروغ گفت:
-من واقعا خوبم خانم سون
فقط داشتم به یه چیزی فکر میکردم.استاد سون لبخندی زد ک دستی به موهای پسر کشید و گفت:
#اگه مشکلی بود،میتونی بهم بگی
باشه؟جونگ کوک سری به معنای موافقت تکان داد و استاد سون به میزش برگشت.
وقتی که کلاس تموم شد،وقت ناهار رسید .
اما به جای غذا خوردن، با پاک کننده ای که برای تمیز کردن به دست داشت،کف طبقه اول رو تمیز میکرد!جونگ کوک تصمیم گرفته بود تا فعلا چیزی نخوره و از وقتش برای تمیز کردن استفاده بکنه تا مجبور نشه بعد از دانشگاه تا دیر وقت برای تمیزکاری بمونه .
درحالی که داشت کف زمین رو تمیز میکرد، دید که قطره های آیس کافی روی زمین ریخته شدن و سرش رو بالا گرفت و خب...سوپرایز نشد!..
چونکه اون کسی که اینکارو کرده بود،میونگ هی بود!.
میونگ هی یکی دیگه از کسایی بود که برای جونگ کوک قلدری میکرد و ظاهرا، دوست دختر فعلی کیم تهیونگ بود!..
دختر در حالی نیشخندی کنج لباش بود،با لحن تمسخرآمیزی گفت:
~ اوپس....ببخشید
![](https://img.wattpad.com/cover/344924509-288-k525571.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Because Of You (Vk Translated Fiction)
Fiksi Penggemarزندگی کردن توی جامعه ی قضاوت گر بدترین چیز هستش... مردم به راحتی به بدی های از جانب تو توجه میکنند اما وقتی کار خوبی براشون انجام بدی از بدی هات چشم پوشی میکنند قلدری شدن فقط بخاطر اینکه اونها فکر می کنند زشتی و یا هر چیز دیگه ای خیلی وحشتناکه و...