9. "سگ خوب! "

137 19 8
                                    

چاقویی که روی دسته خوش تراشی که داشت نوشته هایی حکاکی شده بود برداشت و همونطور که نزدیکش میشد صدای قدم هاش کل فضای خالی اتاق رو گرفته بود. زیرزمین اون خونه ویلایی بزرگ یه شکنجه گاه بود.

کل دیوار ها با رد خون خشک شده پر شده بود و روی میز فلزی بزرگی وسایل مختلفی مثل چاقو،اسلحه،چکش و.. بود. مردی که خون از بینیش جاری شده بود و کنار ابروش تو رفتگی بزرگ و خونی ایجاد شده بود نگاهش رو به زمین دوخت.

جئون اخرین قدم رو برداشت و بالا سر مرد ایستاد، با حس کردن سایه سرد جونگکوک سرش رو کمی به بالا متمایل کرد و با چشم های خونی بهش خیره شد.

جونگکوک چاقو رو زیر گلوی مرد گذاشت و با لحن دستوری و سردی زمزمه کرد:(تو حرومزاده همه جا پر کردی که سالوادور مرده؟) و چاقو رو فشار داد.

مرد کمی سرش رو عقب کشید و از بین دندون هاش غرید:(نه! مدرکی دارین؟) و مستقیم به چشم های جونگکوک زل زد.

اما لحظه ای بعد چیزی حس نکرد جز حس سردرد ناگهانی که بهش دست داد و خونی که از پیشونیش جاری شد، با وحشت به خونی که روی دست هاش میریخت نگاه کرد.

جئون سرش رو کوبیده بود به میز فلزی و حالا زخم جدیدی براش درست کرده بود، ضربه جوری بود که حس میکرد مغزش داخل خون شناور شده. با چشم های نیمه باز به جئون نگاه کرد.

جونگکوک پوزخندی زد و صورت مرد رو گرفت و نزدیک خودش کرد، چاقو رو زیرگلوش گذاشت و از بین دندون های چفت شدش غرید:(جرئت داری یه بار دیگه مستقیم به چشمام زل بزن!) و خیره به مرد نگاه کرد.

مرد همونطور که نفس نفس میزد نگاهش رو به پایین انداخت و سعی کرد صورتش رو از چاقو دور کنه اما جئون با انزجار صورت مرد رو به عقب هل داد و ادامه داد:(ما فیلم تو حرومزاده رو داریم که با دختر دای هیون خوابیدی!) و با پوزخند به میز تکیه داد.

مرد با شنیدن این حرف مردمک های لرزونش رو به سمت جئون گرفت و با لحن نگرانی گفت:(اگه دای هیون بفهمه..)

(میکشتت!) جئون حرفش رو کامل کرد و با لحن تحقیر امیزی ادامه داد:(اگه بگی سگ کی هستی فیلمو نمیدم دست دای هیون..)

و از میز فاصله گرفت و به سمت مرد رفت و همینطور که داشت خون روی دستش رو پاک میکرد گفت:( اگه دروغ بگی پوست صورتتو گوش تا گوش میبرم..سلول تا سلول گوشتت رو ازش جدا میکنم و میزارم تو اتاقم تا هرروز به قیافه لجنت بخندم)

مرد از توصیفی که جئون کرد لرزی به تنش افتاد و بزاق دهنش رو قورت داد.قطعا دلش نمیخواست بدون صورت بمیره!

با کمی مکث و تردید که داشت چشم هاش رو بست و سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد:(کایوکی..)

جئون ابرویی بالا انداخت و از شنیدن اسم نا اشنا تعجب کرد، اون تمام خلافکارا رو میشناخت از گنده تا کوچیکش ولی این کی بود؟
(درست توضیح بده) و صندلی رو کشید و جلوی مرد نشست و منتظرش بهش چشم دوخت.

 𝘽𝙪𝙧𝙣𝙞𝙣𝙜 𝘽𝙤𝙙𝙮 | جسد سوزانWhere stories live. Discover now