6."ضعیف؟"

153 24 7
                                    

روپوش مخصوص ازمایشگاهش رو پوشید و ماسک رو دور گردنش انداخت و رو به خدمتکار گفت:(مت‌آ‌مفتامین هارو با دوز مشخصی که گفتم بیار) و همونطور که ماسک رو روی صورتش میذاشت زیر چشمی به یونگی نگاه کرد و گفت:(من قبلا با دوز پایینش کار کردم ، اینا خیلی دوزش بالاس! مطمئنی اشکال نداره؟)

یونگی هم ماسکش رو گذاشت و گفت:( هر چی دوز بالاتر قیمتش بیشتر سودشم بیشتر!)

هوسوک خنده‌ای کرد و با صدای کمی ادامه داد:( احتمال مرگشم بیشتر!) و وسایل رو جا به جا کرد.

خدمتکار با شیشه‌هایی که پر از مت‌آمفتامین و مخدر‌های دیگه بود وارد شد و روی میز فلزی گذاشت و عقب رفت تا ماسک مخصوصش رو بذاره.

هوسوک با لبخند به جعبه خیره شد یکی از اونها رو داخل دستش گرفت و بررسی کرد،این یکی از بهترین جنس‌هایی بود که تو زندگیش دیده بود.

شعله کوچیکی که روی میز بود رو روشن کرد و یکی از شیشه‌هارو روش گذاشت ، چند تا از مواد رو داخلش ریخت تا ذوب بشه و ترکیب بشه.

در همون حین به خدمتکار گفت:( لوله هارو اماده کن باید بهش گاز هیدروژن اضافه بشه. و مواد روی شعله رو تکون داد.

خدمتکار به سرعت لوله های ازمایشگاه رو به گاز هیدروژن وصل کرد و به هوسوک داد. بعد از چند ثانیه که ذوب شدن مواد به حد کافی رسیده بود لوله رو به شیشه وصل کرد.

به سمت بطری که حاوی مایع شیمیایی بود رفت و درش رو باز کرد و داخل ظرف ریخت،گاز کمی از شیشه سرازیر شد، رنگ مواد داخل شیشه داشت تغییر میکرد.

مایع رو کم کم با لوله وارد کرد و گاز شیمیایی از ماده بلند شد، کم کم رنگ مایع به رنگ طوسی تغییر کرد و بعد از چند ثانیه شعله رو قطع کرد.

شیشه حاوی مواد رو با دستکش داخل ظرف مخصوصی ریخت و درش رو بست و رو به یونگی گفت:( باید منتظر موند تا رنگش مشکی بشه تقریبا یه روز زمان میبره) و به سمت هواکش رفت و روشنش کرد.

یونگی به ساعت نگاه کرد ، حدود شیش ساعت درگیر ساخت فقط پونصد گرم بودن. از ازمایشگاه خارج شد و ماسکش رو دراورد و به هوسوک که کنارش ایستاده بود نگاه کرد و پرسید:( اگه همینطوری پیش بره چقد طول میکشه کل کوتیک ‌هارو درست کنی؟)

هوسوک که ماسکش رو درمیاورد تا نفسی تازه کنه گفت:( یه ماه ، اگه واسم یه کمک دیگم بیاری) و زیپ روپوشش رو کشید و بازش کرد.

یونگی همونطور که روپوشش رو درمیاورد گفت:(دلت واسه خواهر ناتنیت تنگ نشده؟) و نیشخندی زد و نگاهش کرد ولی ثانیه‌ای نکشید که یقش گرفته شد و بین دیوار و هوسوک قرار گرفت.

هوسوک همینطور که دندون هاش رو روی هم فشار میداد گفت:( گفتین دست از سرش برمیدارین!) ولی یونگی هلش داد و یقش رو از دست هوسوک ازاد کرد.

 𝘽𝙪𝙧𝙣𝙞𝙣𝙜 𝘽𝙤𝙙𝙮 | جسد سوزانKde žijí příběhy. Začni objevovat