2. "سه شنبه"

182 23 10
                                    

زنگ در به صدا دراومد ، با تعجب به در چشم دوخت. معمولا سه شنبه‌ها پدرش به دیدنش نمیومد ، حتی برادرش هم اجازه نداشت این وقت شب از خوابگاه بیرون بره. یعنی چه کسی پشت دره؟

با احتیاط چاقوی کوچیکی رو از آشپزخونه برداشت و پشتش قایم کرد ، ممکن بود کسی که پشت دره دزد باشه. بهرحال اینجا محله‌ای بود که فساد داخلش پخش شده بود. به آرومی به سمت در حرکت کرد.

سعی کرد از چشمی در بیرون رو ببینه ولی چیزی دستگیرش نشد ، تنها چیزی که میدید فضای خالی جلوی درش بود. به آرومی قفل در رو چرخوند و دستگیره رو به پایین کشید. در با صدای جیر جیر بلندی باز شد.

پشت در رفت و سرش رو نیمه از گوشه در به بیرون برد ، جلوی در کسی نبود ولی با صدای ناله مانندی که از دیوار کنار در اومد به سمت صدا برگشت. با دیدنش سر‌جاش یخ زد ، جوری که انگار یه سطل آب یخ روی سرش ریخته باشن.

با چشمای ناباور به برادرش که با صورت خونی و بدنی خاکی به دیوار تکیه داده بود زل زد. برادرش که یکی از چشم‌هاش کبود شده بود و ورم دور چشمش نمیذاشت که درست ببینه به خواهر بزرگترش که انگار جن دیده بود خیره شده بود.

هردو نمیتونستن ارتباط چشمی رو قطع کنن یا حتی حرفی به زبون بیارن ، اونقدری فضا سنگین بود که انگار یه وزنه دویست کیلویی روی شونه‌هاشون بود. آخر سر هوسوک با اعتراض و صدایی گرفته به حرف اومد :

(چیه؟ واسه چی زل زدی؟..بکش کنار میخوام بیام تو ! )

با گفتن این حرف به حرکت دراومد و خواهرش رو که هنوزم با تعجب بهش زل زده بود کنار زد. سعی میکرد با پای سالمش راه بره ، پای سمت چپش اونقدری ضرب دیده بود که حتی نمیتونست ثانیه‌ای وزنش رو روش بندازه.

میوکا به خودش اومد و با سرعت رفت سمت جعبه‌ای که توی آشپزخونه داشت و گذاشتش رو میزی که جلوی هوسوک بود.
و حالا رگباری از سوالات که داشت ذهنش رو تیکه تیکه میکرد.

(با خودت چیکار کردی هوسوک‌؟) اولین چیزی که به زبون اورد در حالی که داشت پد الکلی رو درمی‌آورد.

هوسوک با کلافگی دستی که با تتو پر شده بود رو به موهای مشکی پرکلاغیش کشید و جواب داد :(چیکار کردم؟! داشتم پول جور میکردم که اینجوری شد!) و با حس پد اکلی روی زخمش و سوزشی که حس کرد زیر لب ناله کوتاهی کرد.

میوکا همونطور که داشت ضدعفونی کردن رو ادامه میداد سعی داشت صداش رو بالا نبره گفت :(منظورت چیه؟ منکه دارم سرکار میرم بهت پول میدم برا چی دیگه دنبال پولی؟ تازه طلبکارم هستی؟!) و پد الکلی رو روی میز پرت کرد.

هوسوک با دستش که به خون آغشته شده بود به میز چوبی جلوش کوبید و از بین دندون هاش غرید :( فکر میکنی پولی که میدی زیاده؟ فقط برای زندگی بخور و نمیر کار میکنه ! من نمیخوام مثل تو زندگی کنم فهمیدی؟) و بسته بزرگ چسب زخم رو برداشت و به سمت در رفت.

 𝘽𝙪𝙧𝙣𝙞𝙣𝙜 𝘽𝙤𝙙𝙮 | جسد سوزانOù les histoires vivent. Découvrez maintenant