مهمونی بزرگ شروع شده بود
حیاط عمارت پر از ادم بود...
ادمهایی که ییبو حالا میدونست کین همه جای حیاط بزرگ بودن
ییبو مثل قبل اونیفرمشو پوشیده بود و پشت بار بود
نگاهای جان رو هر از گاهی روی خودش حس میکرد...ولی سعی میکرد اهمیتی بهش نده
جان جوری سرحال بود و صاف راه میرفت و پاهای بلندشو زمین میکوبید که انگار زخمی نشده
اون واقعا تو بازیگری و دروغ و تظاهر عالی بودییبو حالا که کنار دوستاش بود ازین فرصت استفاده کرده بود و باهاشون صحبت میکرد
از هرچیزی صحبت میکردن انگار دقیقا برای اینه که همه چیزو فراموش کنه
دفعه ی قبلی دقیقا همینجا بود که تیراندازی شد
یعنی اگه امروز هم اون قلدرها با هم به مشکل میخوردن دوباره اسلحه هاشونو بیرون میکشیدن و صدای گلوله های وحشی تو گوششون میپیچید؟
خیلی فکر میکرد
سری تکون داد و شات توی دستشو که مدت زیادی در حال سابیدنش بود روی سینی گذاشت
نگاهشو بالا داد و جان رو دید که با دستش به ییبو علامت داد براش مشروب ببره
نگاهشو جای دیگه داد و کلافه مشغول اماده کردن مشروب های داخل سینی شد
میدونست جان چی مینوشه...ویسکی مثل همیشه
به سمت مبل گردی که جان با عده ای دیگه روش نشسته بودن رفت و نزدیکش شد
شروع کرد و از صندلی روبرویی جان به ادمهایی که نشسته بودن مشروب تعارف میزد
بعضی ها برمیداشتن و بقیه اهمیتی نمیدادنبالاخره چرخید و اخرین نفر به جان رسید...
جان با ابرویی بالا داده از پایین نگاهش میکرد و دستشو بالا نمیاورد تا مشروبو برداره
ییبو سینی رو جلوتر برد تا بلکه جان از زل زدن دست برداره و زودتر مشروبشو از روی سینی برداره
جان با نگاه بد و لحنی بدتر از اون گفت:دفعه ی دیگه وقتی بهت گفتم مشروب بیار فقط برای من میاری فهمیدی؟
ییبو برای لحظه ای کلافه نگاهشو سمت دیگه ای داد و نفس عمیقی کشید...
دوباره نگاهشو به جان داد و حرفه ای گفت:بله متوجه شدم...
جان با صورتش اشاره زد:برو عوضش کن...یخ داره...
ییبو نگاهی به دور و اطراف کرد و ریز گفت:ولی قربان من اینو مخصوص شما درست کردم
جان ابروشو بالا داد و با پوزخندی روی لبش کنجکاو پرسید:مخصوص؟مثلا چی این مخصوصه؟
ییبو نمیدونست خنگه یا داره بازم ادا درمیاره...
قطعا حرفی رو که میخواست بزنه نمیتونست بلند بگه پس نگاه ریزی به اطرافیان کرد و بعد خنده ی زیبایی کرد
YOU ARE READING
THE OLD WHISKEY
Romanceویسکی چه طعمی میده؟ ویسکی معمولا شیرینه...اما هرچقدر پررنگتر و قدیمی تر بشه تلخ تر میشه 🥃