part 11

74 9 2
                                    

این آهنگ رو با تمام وجودم میپرستم :)))))♡
☆☆☆☆♡♡☆☆☆☆
وقتی در رو باز کرد دستمو دور کمرش حلقه کردم و لبام رو روی لب هاش کوبیدم صدای جیغ لنا دراومد اهمیتی ندادم و با ولع بیشتری لب هاش رو میخوردم
/چقدر جیغ میزنی
لنا:ساکتتتت شوووو (جیغ)
لنا سمت لیکس حمله ور شد که جیسونگ جلوش رو گرفت
لنا:برو کنار
/چرا نمی تونی از این صحنه ی زیبا لذت ببری
لنا:زیبا؟ اسکلی دو مرد دارن هم رو می‌بوسن بعد تو میگی قشنگ
/چشمام رو چرخوندم و اهمیت به حرفش ندادم هنوز دست های لنا رو گرفته بودم منتظر بودم کار این دوتا تموم شه خواستم چیزی بگم که دست های مورد علاقه ام دور کمرم حلقه شدن و با اون صدای زیباش کنار گوشم گفت
)از صبح دنبالتم سنجاب
+سلام مینهو
)علیک
بالاخره از هم جدا شدیم به لنا نگاه کردم
روی نوک پام وایسادم و کنار گوش هیون گفتم :(این اینجا چیکار میکنه )
هیون هم خم شد و در گوشم گفت :(عزیزم میدونم رو مخته ولی بیا فشاریش کنیم )
لبخند خبیثی زدم و دست هام رو بهم کوبیدم
بفرمایید داخل
لنا :من نمیام
خب نیا مگه اصلا با تو بودم
لنا:جمع بستی
آخ مگه حیوون هم جزو آدم ها حساب میشه ؟؟
+نه
)نو نو
/بچه ها گناه داره بزاریم خوک کوچولو بیاد داخل لطفا لیکس
لنا با حرف جیسونگ اومد تا چنگش بزنه که محکم مینهو دستش رو گرفت پیچوند لنا با بغض نگاهی به هیون انداخت که هیون اصلا حواسش به لنا نبود بلکه حواسش به جوجه اش بود
لنا:به خاله میگم
بعد این حرف رفتش وقتی رفت همه پقی زدن زیر خنده
/واییییییییییی مامانم اینا به خاله میگم ووییی چقدر هم ترسیدیم
)به هر حال فعلا مدرکی نداره ولی حواسمون رو باید جمع کنیم
+منظورت چیه
اوهوم منم سوالم همین بود
)بهتره بریم داخل تا بگم
روی مبل نشستیم و منتظر مینهو بودیم
/هعی تلفنش مگه تموم میشه
آروم به حالت جیسونگ خندیدم و سرش رو ناز کردم
/اومم ننه خوبی میشی ایشالله حاملگیت
+اصلا میتونم این سرتق رو حامله کنم
خواستم حرف بزنم که مینهو هم به جمع اومد و گفت
)با زور
/تشریف آورید خسته نباشید
)درمونده نباشی چاگیا
/خرگوشه ایش
میگی
)چی رو
به چهره پوکر هیون و جیسونگ نگاه کردم که همزمان باهم گفتن
/+دقیقا واسه چی دور هم جمع شدیم عقل کل
)خب لنا
اهااااا یادم اومد
+صلوات محمدی
)فلیکس و جیسونگ دهنتون بسته نیاز نیست بخونید
+وا چرا عزیزم میخواستی فردا یادت بیاد وقت هستااا
)بگم
دستمو به نشونه لایک بالا آوردم
مینهو رو به هیونجین کردو گفت
)میزاری بگم
+اوهوم بگو
)امروز داشتم فکر میکردم که لنا میتونه ازتون عکس بگیره
ها؟؟؟؟؟؟
هیونجین پقی زد زیر خنده
+چرا.. باید این کارو کنه
/ام هیون مینهو راست میگه
)خب بزار یه جور دیگه بگم لنا تو رو دوست داره نه ؟ پس واسه اینکه بتونه باهات نامزد کنه نیاز داره که تو بهش علاقمند شی که میدونه این اتقاق نمی افته پس از یه سپر دفاعی استفاده میکنه
چه سپر دفاعی
/سوال منم بود
)مامانت یا بهتره بگم خانوم هوانگ میتونه عکس بگیره و نشونش بده بعد فکر کنم همه ما میدونیم چه اتفاقی می افته
+بی نهایت مسخرست بابا
با چشم های ترسیده به هیون نگاه کردم که هیون برگشتو بهم نگاه کرد
+یه چند دقیقه ما میریم بالا مشکلی ندارین
)نه
/نه بابا برو خیالت راحت
+تو که صدرصد مشکلی نداری
/معلومه خونه داداشم رو عین کف دست میشناسم گشنمه
+به تخمم
/یا مینهو
+واییییییییییی چقدر من از مینهو میترسم
با داد مینهو هر دو خفه شدین
)خفه شید دیگه نمیبینی فلیکس چه مدلی ترسیده برو بالا ارومش کنی بعد تو بیا اینجا رو پام
/چشم ستوان نمونه
)جیسونگ
/اوکی اومدم
فلیکس رو بغل کردم و بردمش تو اتاق رو تخت نشوندمش خودم جلوش زانو زدم و دست هام رو روی رون پاش گذاشتم
+چیشده؟چرا زیباترینم ناراحته چرا ماه من ترسیده
هیون... تو قضیه ...رو جدی میگیری
+نه بابا آخه چه چرتیه
آروم بغض کردم که بغلم کرد
لطف...ا بخا...طر من ...حوا...ست .... رو جمع کنم
+عزیزم آخه
هق ...اذیت نکن ....
+هی گریه نکن باشه فدات شم حواسم هست گریه نکن فدات شم چشم های خوشگلت رو بارونی نکن
لبخندی زدم و یه قطره اشک از رو گونم سر خورد دستمو پشت سرش رسوندم و لبامو روی لبهاش گذاشتم با ولع شروع کردم به مکیدن لب بالاش کمرم رو گرفت و سرشو واسه راحت تر بودن بوسه کج کرد از روی لباس بدنش رو لمس کردم و اروم چنگی به سینش زدم بعد چند دقیقه نفس گیر از هم جدا شدیم و تو صورت هم نفس میکشیدم بلند شد و لباسش رو درآورد الان فقط بالاتنه اش لخت بود روی تخت دراز کشید و اروم منو کشید داخل بغل خودش بوسه ای روی موهام گذاشت کم کم از حس اون آرامش خوابیدم
✼ ❄ ❅ ❆ ❇ ❈ ❉
حال ندارم بنویس رفتم آزمایش خون دادم دارم جر میخورم گاد بریم ادامه
✼ ❄ ❅ ❆ ❇ ❈ ❉
لنا ویو :
به خونه رسیدم زنگ در رو زدم که خاله در رو باز کرد
لنا:خاله باید یه چیز مهم رو بگم
خانم هوانگ :باشه عزیزم تا تو بری دست و صورتت رو بشوری من هم یه کیک و قهوه میارم
لنا:باشه
رفتم تو اتاقم لباس هام رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم اومدم پایین و روبروی خاله نشستم
خانم هوانگ :چی میخواستی بگی
لنا:هیونجین دوست پسر داره
به قیافه خاله نگاه کردم کاملا مشخص بود شوکه شده با صدای فشرده شده گفت
خانم هوانگ :لنا این چه حرفیه من پسرم رو روانشناس بردم روانشناس هم گفته کاملا خوب شده
لنا:میدونم خاله ولی خودم با جفت چشم های خودم دیدم که لبش رو بوسید
خاله بلند شد پشت به من کرد و به پنجره نگاه کرد
خانم هوانگ :عزیزم من باور نمی کنم موقعی باور میکنم که عکس ای داشته باشی
لنا :پس بهم وقت بدید که بهتون ثابت کنم
خانم هوانگ: 1 ماه فقط وقت داری خودم هم بهت کمک میکنم
لنا:مرسی خاله بعد از اینکه مشخص شد که حرف من درسته چی؟
خانم هوانگ :هیچی عزیزم باهم نامزد میکنین چه بخواد چه نخواد و میریم آمریکا پیش جک و اونجا تو شعبه دومش کار های شرکت رو میکنه
لنا:ولی اگه منو نخواد
خانم هوانگ :نگران نباش عزیزم به اونجاش هم فکر کردم
از جام بلند شدم و تشکری کردم و رفتم تو اتاقم
✼ ❄ ❅ ❆ ❇ ❈ ❉
خسته نباشی اونی
درمونده نباشی
عکس جک رو نمیزاری
ممنون بابت یاد آوری

+هی گریه نکن باشه فدات شم حواسم هست گریه نکن فدات شم چشم های خوشگلت رو بارونی نکن لبخندی زدم و یه قطره اشک از رو گونم سر خورد دستمو پشت سرش رسوندم و لبامو روی لبهاش گذاشتم با ولع شروع کردم به مکیدن لب بالاش کمرم رو گرفت و سرشو واسه راحت تر بودن بو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جک
پدر هیونجین
دکتر
۵۰ ساله
ممنون میشم اون ستاره رو فشار بدین
امیدوارم لذت برده باشین
<<1049>>

City Of StarsWhere stories live. Discover now