"مقدمه"
تقدیم به روحِ شکسته شده، در سال 1986
فرانسه.
و تقدیم به شما عزیزانم.
بالای همهی نوشتههایم نام توست.
به نام "عشق" که وجود انسانها رو زیباتر کرد و به نام
-تو- یعنی عشق."تناقض در وجودشان شعله میکشد"
یک نویسنده زمانی قلم را به دست میگیرد، که بتواند خود را روی آن نقاشی کند؛
و وقتی آن را تقدیم میکند، یعنی تمام خود را به شما هدیه میدهد.
من تمام وجودم را که قلبم در آن نفس میکشد، به شما تقدیم میکنم.
زمانی که آن را میخوانید، روحِ من با شما باله میرقصد و با اتمامش به سوی آسمان پرواز میکند.
"تعهد" واژهای است ستودنی!
من به رمانم تعهد دارم. اما نویسنده به تنهایی نمیتواند از پس این تعهد برآید...
امیدوارم در این سفر طولانی، علاوه بر عشقی که میان شخصیتهایم شکل میگیرد؛
با پذیرش حسی میان من و مخاطب، هردویمان را آزاد کنیم.
زمانی که دیوانه میشویم، مست میشویم، قاتل میشویم، اولین نفر خودمان را میکشیم؛ تا شاهد دردهای دیگران که روزی نفسهایمان بدون نفسهایشان قطع میشد، نباشیم.
پسری که شخصیتش را به نمایشِ چشمانتان گذاشتم، افکار دیوانه کنندهای دارد، اما چه میشود وقتی او عاشق میشود؟
-آرار؛ تابستان 2024.
----------------------------------------------------------"اگه یک روز مجبور بشم یکیمون رو بکشم؛ تو کی رو انتخاب میکنی؟"
با حس ناامیدی لب زد و نگاهاش رو به چهرهی مرد کنارش که با سایههای کمرنگی پوشیده شده بود، دوخت.
سوالش چقدر تهدیدآمیز بود که لرزیدن جونگکوک به وضوح دیده میشد؟
تهیونگ یکیاز سیگارهای برند -Vogue- رو بیرون آورد.
فندکش رو از توی جیبِ سمت چپش خارج کرد، که جونگکوک با حرکت سریع و غافلگیرانهای سیگار رو بین لبهای خودش قرار داد و اون رو روشن کرد.
نفس عمیق و پر دردش رو رها کرد و گفت:"تورو."
همزمان با دودِ غلیظ و محو شده، با صدای دورگهای جواب داد.
"چرا؟"
"چون کسی که میمونه درد بیشتری میکشه... اگه من برم تو مجبوری دردی رو تحمل کنی که من هیچوقت حاضر نیستم ببینمش تهیونگ."***
زمان حال؛ 3 نوامبر، ساعت 21:26 چند ماه قبل از قتل:
"نمیخوام کسی متوجه حضورت بشه، واضحه؟"
مرد کنج لبهای تشنهاش رو با کجیِ وحشی مانندی به بالا کشوند و دستهای قفل شدهاش رو روی میز گذاشت.
"واضحه، نگران نباش کارم رو خوب بلدم."
بعد از کمی مکث کردن لب زد:

ESTÁS LEYENDO
𝐌𝐲 𝐬𝐡𝐚𝐫𝐞 𝐨𝐟 𝐦𝐨𝐨𝐧 𝐬𝐦𝐢𝐥𝐞
Romance-سهم من از لبخند ماه- خلاصه: ستارههای شهر سندیگو با ردپای عشق از دست رفتهای خاموش شد که قلب محدود و خاکستری تهیونگ به ندرت براش میتپید؛ طراحی که با کشته شدنش، باعث شد احساسات اون هم به قتل برسه و افسردگی بگیره. جونگکوک برادر ناتنیاش، سعی داره...