•|زیبا ترین درد|•

569 68 54
                                    

تو دردناک‌ترین زیبایی من تو وجودم بودی!___________________________________________

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

تو دردناک‌ترین زیبایی من تو وجودم بودی!
___________________________________________

عشق همیشه اینطور بود ؟! چطور تمام انگشت های اتهام رو حالا به سمت خودش میدید؟ اون دختر کسی بود که از اعتمادش در حال سو استفاده کردن بود اما حالا چرا گناه کار ترین آدم اون لحظه خودش بود؟!

و در اون لحظه‌ تنها چیزی که در پس ذهنش بعد از تصویر روبروش مدام تکرار میشد فقط یک جمله بود

«چقدر زخم! »
اون تن ظریف چقدر زخمی و خسته بود...

چشم هاش مثل قایقی شکسته در وسط دریای پر تلاطمِ تن نرا در حال واژگونی بود.
جای گلوله، خراش های عمیق چاقو، رد سوختگی. توی کدوم جهنمی به سر برده بود که این‌طور پاره پاره بود؟!

اما حالا برای چی ایستاده بود و کاری نمی‌کرد؟! ایستادنش از روی ترحم بود ؟!
نه!
صدای قلبش اونقدر بلند شده بود که توی گوشش فریاد می‌زد:

«حق نداری بهش دست بزنی، حق نداری اینطور بهش آسیب برسونی »

نگاه گناه کارش از بدن نرا به سمت چشم‌ هاش کشیده شد.
نگاهش حتی زخمی تر از تنش بود...
در تمام مدت زندگیش، هیچ فکر نمی‌کرد که بتونه غمگین تر از این باشه اما با دیدن چشم های ماتم زده ی دختر فهمیده بود حالت غمگین تر دیگه ای هم داره...
و درد و نفرین که خودش مسبب این ماتم بود.

حالا فهمیده بود، عشق همیشه اینطور بوده...
عشق نابود کننده بود، و تو نابودگر این داستان ماتم زده...

نوار فیلم قدیمی حالا در ذهن نرا به آخر رسیده بود، تمام خاطرات بدش رو یک بار دیگه نبش قبر کرده بود.

احساس حقارت میکرد. زخم هاش، اون ها تنها چیزی بودن که دوست نداشت مرد روبه روش ببینه، انگار که با نشون دادن اونها مسابقه‌ای که شروع نکرده بود رو باخته و دیگه فرصتی برای جبران نداره. فرصتی برای پاک کردن اونچه که جونگوک دیده نداره...

حیرون و از هم گسسته جونگوک رو کنار زد و از روی تخت بلند شد و پشت بهش ایستاد و با همون صدای گرفته که خبر از غم بی انتهاش میداد لب زد:

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭 •|سیاه قلب|•Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt