part4

458 79 13
                                    

جونگ کوک صبح زود افتاب نزد رفته بوده تا در معبد دعا کند، پیشکشی تقدیم کرد بوده تا خدا اون رو بخاطر گناهانش ببخشد؛  بسرعت هم به کاخ برگشته بوده تا یکوقت برای کلاسش با پادشاه دیر نکند،  امروز می خواست از هرچه که به پادشاه جوان اموخته امتحان بگیرد.

کسی که صبح زود بیدار شد جونگ کوک بوده، سرحال و شاداب  بنظر می رسید و کسی هم که   دیرتر از همه از خواب بیدار شد پادشاه بوده؛  داشت نشسته پشت میزش چرت می زد و وزیر برگه امتحان به دست بالای سرش ایستاد.

اخم کرد به پادشاه نگاه می کرد، این پسر برای پادشاه  بودن زیادی بچه بوده و نابلد؛ اینکه هنوز این کشور سر پا بوده و مردمانش از گشنگی نمرده بودند،  بخاطر خاندان جئون بوده.

کنار زدن این جوجه پادشاه براش کاری نداشت، مشکل ان ملکه ی شیطان صفت بوده و وزیر های که طرف خاندان سلطنتی بودند؛ پادشاه شدن به این اسانی هاهم نبوده و مگر در صورتی که پادشاه می مرد، این پسر بچه هیچ وارثی از خود نداشت.

پادشاه کوچولو هنوز  حتی نمی توانست امتحاناتش رو قبول شود،  هربار حتی یک نمرهم نمی گرفت و بیشتر کلاس درسشان رو با  چشم های باز چرت می زد؛  درست مثل امروز که بدون هیچ ترسی سر روی میز گذاشته و خوابید بوده.

دست جلو می برد و گوش پادشاه رو می گیرد و می پیچاند، 
: خوابیدن درون کلاس درس قانون شکنی،  شما پادشاه این کشورید و الگوی مردم...

خواب از سر پادشاه پرید و دست روی دست جونگ کوک گذاشته، ایی و اویی کنان داشت به وزیر التماس می کرد که گوشش را رها کند؛  قطره اشکی توی چشماش حلقه زد  بوده.

التماس هاش فایدی نداشتند و قلب ان مردک بی رحم برایش نمی سوخت،  همچنان داشت سرش غرغر می زد و نصحیتش می کرد؛  نصحیتاش بشدت درد داشتند و  یک ذره هم فشار دستش را کمتر نمی کرد، زبانش مثل نیش عقرب بوده.

با زدن فکری به سرش،

: شوهری  .. اویی.. هنوز گوشم بخاطر اینکه  اون شب گازم گرفتی درد میکنه.. اوخ..

همین حرف کافی بوده تا جونگ کوک گوشش را رها کند،  قبل از اینکه بتواند در برود و از تهیونگ فاصله بگیرد به سرعت دو دستی جونگ کوک رو چسبید؛ بلخره نقطه ضعف جونگ کوک رو فهمیده و کافی بوده تا ذره ی خودش را برای مرد لوس کند، از ان شب حرف بزند تا جونگ کوک نتواند جواب رد بهش بدهد.

: شوهرم من بخاطر اینکه درد داشتم نتونستم برای امتحان اماده بشم، میشه امروز امتحان ندم؟

صورت خجالت زدی جونگ کوک جایش رو به یک اخم گنده داد،  دست تهیونگ رو گرفته و برگه ی امتحان رو کف دستش می گذارد.

: من دوست ندارم همسرم بی سواد باشه،  تا زمانی نامه هارو میخونم وقت داری که این برگه رو پرش کنی.

شوهر پادشاهWhere stories live. Discover now