៸៸ 2. Where have you been? ،،

51 7 3
                                    

Music:
Ozone by Chase Atlantic

✧✧✧

قدم های خسته اشو به در خونه اش رسوند، راه زیادی رو از خونه‌ی جیمین تا خونه‌ی خودش پیاده و تنهایی راه رفته بود و این به شدت خسته‌اش کرده بود.
یکساعتی رو با جیمین توی خونه‌اش وقت گذروندن، اونم به اصرار جیمین، مطمئنن اگر اون اصرار نمیکرد یونگی هیچوقت پیشنهادش رو قبول نمیکرد.
پلک های سنگینشو برای ثانیه‌ای روهم فشرد، از پروژه هایی که فردا باید بهشون رسیدگی میکرد اخمی کرد و بیحوصله کلید‌هاشو در اورد و دقیقه ای بعد حالا وارد خونه‌ی گرمش شده و کلیداشو روی میزی پرت کرده بود.
بوی نسکافه‌ی تلخ، اولین چیزی که هنگام ورود به خونه‌ی یونگی به مشامت میرسید، همراه با عصاره عطر مخصوصی که فقط خودش استفاده میکرد بود.
نگاه گذرایی به خونه‌‌اش که سکوت عمیقی داخلش حاکم بود انداخت. دیوارهایی که تماما از رنگ خاکستری پوشیده شده بودن و آشپزخونه‌ای با ترکیب رنگ سفید که شامل اوپن ها، گوشه و کناره‌های کابیت میشد و مشکی شامل درهای کابینت و دستگاه هایی که شامل یخچال، فِر، قهوه ساز و..  پر شده بود. کاناپه های مشکی رنگ که یکی از اونها سه نفره بود و دوتای دیگه تک نفره که به حالت خاصی دور میز شیشه‌ای روبه روی تلویزیون بزرگ مشکی رنگِ چسبیده به دیوار چیده شده بودن. و درآخر پرده های خاک خورده‌ی مشکی رنگ جلوی پنجره بودن که یونگی فقط برای تماشای ماه از پشت پنجره کنارشون میزد، نه چیز دیگه‌ای.
کت مشکی رنگ و گرون قیمتش رو در اورد و روی دسته‌ی کاناپه‌ی سه نفره پرت کرد و چشماشو از خستگی بست، الان فقط خواب میتونست داروی خاموش شدن تمام مشغله‌های توی ذهنش باشه.
+ خیلی دیر اومدی، از فردی مثل تو انتظار نمیرفت این همه تایمو بتونی توی یک جشن بگذرونی یونگی.
برای لحظه‌ای پلکاشو از هم فاصله داد. به راستی، چطوری تونست فراموش کنه؟! اون مجبور بود به جشن بره چون ازش دعوت شده بود و حتما ازش میخواستن که شرکت کنه وگرنه یونگی هیچوقت فردی نبود که بخواد تایم هاشو توی جشنی بگذرونه.
به سمت فرد چرخید که حالا توی چهارچوب اتاق مهمان ایستاده بود. لبخندی که با رنگ شوک همراه بود بهش زد.
- تهیونگ، اصلا حواسم نبود امشب اینجایی وگرنه زودتر خودمو میرسوندم خونه.
تهیونگ که حالا متعجب شده باشه ابروهاشو بالا انداخت و دست به سینه قدم های آروم و مردونشو به سمت یونگی کشید.
+ چشمم روشن، چی باعث شده من رو فراموش کنی پیشی؟!
یونگی خنده ای کرد و چشماشو توی کاسه چرخوند و درحالی که دکمه‌های لباسشو یکی یکی باز میکرد و به سمت اتاقش میرفت جواب تهیونگ رو داد، و البته که تهیونگ همراهش به اتاقش رفت تا بتونه جواب منطقی‌ای رو بگیره و هیچ اهمیتی به حریم شخصی‌ای که یونگی توی اون لحظه میخواست نداد.
- فراموش نه، میتونم بگم کنترل شرایط از دستم خارج شد، موقع برگشت اول داشتم ماه رو نگاه میکردم، امشب خیلی زیبا بود بخاطر همین نتونستم جلوی خودمو بگیرم و روی نیمکتی توی پارک همون نزدکی نشستم و بعدش همونجا به صورت یهویی یه دوست رو ملاقات کردم و اون من رو به یک نوشیدنی دعوت کرد، متاسفم که دیر کردم.
صورت تهیونگ انگاری که بخاطر حرف‌های یونگی توی هم رفته باشه، سرشو کج کرد و شوکه سوالی رو لب زد که به گوش یونگی برسه.
+ دوست؟! جدی میگی؟!
یونگی حالا که با خونسردی تمام لباسهاشو با یک تیشرت گشاد و شلوار مشکی ساده عوض کرده بود رو به تهیونگ کرد، عجیب بود مگه؟!
کمی به فکر فرو رفت و چندباری پلک زد، آره اون به سختی با کسی ارتباط میگرفت و یا حتی حرفی میزد، حالا تعجب تهیونگ رو درک میکرد، آره این اتفاق خیلی کم رخ میداد، این که بتونه سریع با کسی دوست بشه.
نفسی گرفت و درحالی لباشو تر میکرد اروم شونه‌هاشو بالا انداخت.
- درست میگی، شاید نتونتم با یه شب گپ زدن اسمش رو دوست بذارم.
تهیونگ درحالی که اینبار با شک چشماشو ریز کرده بود و دهنش رو کمی باز گذاشته بود مشتاق سمت یونگی رفت و میخواست سوالی رو بپرسه که با حرف یونگی متوقف شد و شوکه نگاهی بهش انداخت.
- شاید بخاطر اینه که به خونه‌اش رفتم برای لحظه‌ای حس صمیمیت کردم؟! نمیدونم.
و این صدای خنده‌ی  یونگی بود که توی اتاق پیچید. تهیونگ الان درست شنیده بود؟! اون به خونه‌ی یک غریبه رفته بود که تازه فقط یک شب باهاش آشنا شده بود؟!
+ یونگی شوخی میکنی باهام؟! تو به خونه‌ی کسی رفتی که فقط یک شب هم از آشناییت باهاش نمیگذره؟!
یونگی درحالی که گوشیشو روی عسلی مشکی رنگ کنار تختش توی شارژ میزد خنده‌ی تو گلویی از حرف تهیونگ زد.
- نه مگه دیوونم، قبلش شناخت ریزی ازش داشتم و چندباری ملاقات کردیم.
و درحالی که حالا گوشیشو توی شارژ زده بود راست ایستاد و رو به دیوار کمی فکر کرد.
- اولین بار کِی بود؟!
و بلافاصله بعد از پیدا کردن جواب سمت تهیونگ چرخید.

Blue MoonWhere stories live. Discover now