Music:
Reminder by The Weeknd✧✧✧
آروم در شیشهای رو هل داد و بازش کرد.
طبق انتظاری که از خودش داشت واقعا اینجا بود.
توی طول روز فقط منتظر این لحظه بود، به هیچکدوم از پروژه هاش نرسیده بود، انگاری که بخاطر شدت هیجانش بوده باشه، حتی جواب سوالهای پر تکرار مادرش هم نداده بود.
نگاهش به دختری افتاد که انگار حدود 25 سالش بود.
- ببخشید..
دختر سریع سرش رو سمت یونگی چرخوند و سوالی نگاهش کرد.
- میدونین اتاق تمرین رقص پارک جیمین کجاست؟!
دختر با مهربونی سری تکون داد.
+ طبقه دوم راهروی سمت راست.
یونگی سری از تشکر تکون داد و خواست قدم برداره اما دختر مانعش شد.
+ ببخشید..اما آقای پارک الان اونجا نیستن.
یونگی نگاه متعجبش رو به دختر داد.
- منظورتون چیه..؟! فکر میکردم الان درحال تمرین کردن هستن..
اخمی ریزی کرد، حس بدی داشت، به این فکر میکرد که شاید جیمین واقعا حرف دیشبش رو الکی پرونده بود.
اما با جوابی که دختر بهش داد، انگاری که بار بزرگی رو از دوشش برداشتن.
+ اگه بهتون گفته برای تمرین اینجان، از اونجایی که اخرین بار توی اتاق تمرینشون ندیدمشون، پس احتمالا به سالن کوچیک زیرزمین رفتن.
یونگی ابرویی بالا انداخت و گیج سوالی پرسید.
- چرا اونجا..میتونین راه رو نشونم بدین؟!
البته که یونگی از وجود سالن کوچیک زیرزمین خبر داشت، اما هیچوقت سمتش هم نرفته بود.
دختر درحالی که با خندهی آرومی به سمتی حرکت میکرد جواب مرد کنجکاو کنارش رو داد.
+ خب...میتونم بگم ایشون به اون مکان علاقهی شدیدی دارن، انگاری که وقتی پا به اون سالن میذارن فقط خودشونن.
یونگی همینطور که پا به پای دختر قدم برمیداشت با دقت به حرفای دختر گوش میداد.
دختر دری رو برای یونگی باز کرد و راه رو نشونش داد.
+ این پله هارو برین پایین تا به در قهوهای رنگ برسین، اون در رو که باز کردین درست روبه روتون در شیشهای شفاف هست که برای سالنه.
یونگی با لبخند سری تکون داد و تشکری از دختر کرد و همونطوری که بهش گفته بود، از پله ها پایین رفت.
هرچقدر که پایینتر میرفت صدای موسیقی براش واضحتر میشد و این یعنی جیمین همینجا بود.
نفس عمیقی کشید، حالا مطمئن بود اون حرف جیمین الکی نبوده.
همینطور که توی افکار خودش غرق بود، آروم در قهوهای رنگ رو باز کرد.
حالا صدای موسیقی کاملا براش واضح بود و فرد سفید پوشی رو دید که با ریتم آهنگ تنش رو حرکت میداد، انگاری که روحش و وجودش، نفسش و زنده بودنش به ریتم اون آهنگ بند بود و اون بدن نمیخواست برای یک ثانیه هم یک ریتم رو جا بذاره.سرش رو به سمت راست کج کرد و خیره نگاهش کرد، جوری که جیمین غرق رقصیدن بود، حالا یونگی غرق خیره شدن بهش شده بود.
اگه قرار بود بگه اون صحنهی جلوش تحت تأثیر قرارش نداده بود، دروغ گفته بود، چون اون صحنهی جلوش، واقعا زیبا بود.
YOU ARE READING
Blue Moon
Fanfiction" ماہِ آبے " "لبهات حکم اسپری آسم رو داره یونگی و منم اونیم که نفسم بهش بنده" ✧✧✧ یونگی با حیرت به چشمای جیمین خیره شد و زیر لب زمزمه کرد. - با قلب من داری چکار میکنی...؟! + فقط دارم بهش یادآوری میکنم صاحبش کیه. - تویی لعنتی تویی. + معلومه که منم! ه...