៸៸ 9. The best start . ،،

17 6 2
                                    

Music:
To You Alone by Tom Rosenthal


✧✧✧

صدای قطره های ریز و درشت بارون روی پنجره، سکوت آرامش بخش اتاق رو از بین میبرد. پلک هاش رو آروم از هم فاصله داد. سرش به شدت بدی درد میکرد و فضای اطرافش؛ مطمئن بود قبلا اینجا نبوده. اون کجا بود؟!
سرش رو چرخوند و نگاهی به اطراف اتاق انداخت تا نگاهش به میز عسلی کنار تخت رسید. به قاب عکسی که روی عسلی خود نمایی میکرد خیره شد. اون یونگی بود، عکس ساده ای با کت مشکی رنگ همیشگیش. درحالی که پشت به دوربین ایستاده بود نیم‌رخش رو به سمت دوربین گرفته بود و نگاهش به پایین، و با یک دستش گوشه ای از کتش رو گرفته بود. اما صبر کن. چشماش طی ثانیه‌ای گشاد شدن و با تمام سرعتی که داشت روی تخت نشست. اما تیرش سرش اون رو متوقف کرد و ناله ای زیر لب بخاطر دردش از گلوش خارج شد.

- میبینم که بیدار شدی.

صدای دورگه‌ی مرد به گوشش رسید. اخمهاش از هم باز شدن و نگاهی به قامتش جلوی در انداخت.
درسته، اون الان خونه‌ی یونگی بود.

یونگی قدم های آرومش رو سمت تخت کشید و سینی توی دستش رو اروم روی عسلی کنار تخت گذاشت.
و بعد از لحظه‌ای، آروم کنار جیمین، گوشه‌ی تخت نشست.

- بهتری؟!

تاره فهمیده بود که توی سکوت عجیبی غرق شده، انگاری که از شدت سردرد، توانی برای صحبت کردن نداشت.

+ نمیدونم سرم..

یونگی سری تکون داد و درحالی که سینی رو از روی عسلی برمیداشت آروم و با دقت روی پاهای بیجون جیمین قرار داد.

- میدونستم، برای همین کمی سوپ پختم و..برات مسکن اوردم، مطمئن شو سوپ رو تموم کنی تا مسکن اثر کنه.

جیمین قفل کرده بود. اگه میخواست صادق باشه حرفی برای گفتن نداشت، حس میکرد که مرد کنارش رو توی زحمت انداخته. اصلا کِی بیهوش شده بود؟!

+ ببخشید من...

اما انگار یونگی تمام این حرکات رو پیش بینی کرده بود. پس بلافاصله دستش رو روی بازوهای جیمین قرار داد و با گفتن هیشی زیر لب اون رو ساکت کرد.

- اشکالی نداره، من مشکلی ندارم.

لبخندی زد و سرش رو آروم پایین انداخت.

- برعکس خوشحالم که بعد از چند وقت مهمونی در خونه‌ام رو زده، پس ازت میخوام که راحت باشی تا زمانی که حال بهتری داشته باشی.

Blue MoonWo Geschichten leben. Entdecke jetzt