Music:
Stakes by Vancouver Sleep Clinic✧✧✧
+ اون که واقعا همچین حرفایی رو بهت نزده..مگه نه؟!
یونگی درحالی که فرمون رو به سمت خیابون مورد نظرش میچرخوند لبخند تلخی زد.
- چرا، خوبم زد.
یونجون اخمی کرد، توی طول راهشون به بار، یونگی از دیدارش با پدرش براش تعریف کرده بود. و حقیقتش این بود که، نمیتونست حرفایی که یونگی بهش زده بود رو هضم یا حتی باور کنه.
+ اون چطور میتو_
یونجون بلافاصله بعد از دیدن مکان مورد نظرش انگشت اشاره اش رو از پشت شیشهی ماشین سمتش گرفت.
+ همینجاست.
یونگی درحالی که نگاهی به اشارهی یونجون مینداخت آروم ماشین رو نزدیکی همون بار متوقف کرد.
- از همچین آدمی انتظار دیگهایم نمیشه رفت، اینطور نیست؟!
و بلافاصله از ماشین پیاده شد.
یونجون انگاری که با حرف یونگی شوکه شده باشه کمی با مکث آروم از ماشین پیاده شد.
نفس عمیقی کشید و تلاش کرد این بحث رو بیشتر کشش نده، اگه یونگی میخواست راجبش حرف بزنه، قطعا خودش باز شردع میکرد راجبش صحبت کردن، درست توی ماشین. این یکی از خصوصیاتش بود.
+ از اینطرفت.
یونگی درحالی که نفس عمیقی میکشید پشت به یونجون وارد بار شد.
صدای موزیک کر کننده، اولین چیزی که به گوششون میخورد.
یونگی درحالی که فضای اطرافش رو انالیز میکرد با یونجون به سمت کانتر حرکت میکرد.
فضای اونجا با مشکی و آبی پر شده بود و این ترکیب..آره یونگی عاشق این ترکیب رنگ شده بود.
نگاه گذرایی به افرادی که دیوانه وار میرقصیدن انداخت و اروم همراه با یونجون پشت کانتر نشست.
سرش رو برگردوند و نگاهی به چراغهای ملایمی داد که پشت بطری ها و شات گلس ها قرار گرفته بود.با قرار گرفتن گلسی جلوی یونگی توسط یونجون، انگاری که یونگی منتظر همین لحظه باشه بی صبرانه گلس شیشه رو برداشت و طی یک نفس کلش رو نوشید.
طعم تلخش کل وجودش رو پر کرد و این باعث شد هیسی بکشه و گلس رو با صدا روی کانتر قرار بده.
حس داغی توی قفسهی سینهاش حس خوبی رو بهش میداد، چشماش رو بست و سعی کرد از اون ثانیه لذت کافی رو ببره و راجب اتفاقاتی که ساعت پیش افتاده فکری نکنه.
+ هیونگ من الان برمیگردم.
یونجون کنار گوش یونگی گفت و سریع به سمتی از بار تقریبا دویید.
یونگی بدون این که بتونه حرفی بزنه، فقط نگاهی به سمتی که یونجون میرفت داد.
دوباره سرچ رو چرخوند و اروم انگشتش رو به لبهی گلسش کشید.
سرش رو بالا گرفت و دوباره چشماشو رو هم گذاشت. حاضر بود شرط ببنده که شات قبلیای که یونجون سفارش داده بود درصد بالایی داشت.
+ انتظار نداشتم یهویی اینجا ببینمت یونگی..
یونگی با شنیدن صدای اشنایی، بلافاصله چشماش رو باز کرد و به رو به روش خیره شد جایی که اون صدا رو شنیده بود.
با دیدن فرد رو به روش برای لحظهای نفسش بند اومد.
- جی..جیمین..
جیمین لبخند گرمی به چهرهی خستهی یونگی داد.
- تو..اینجا چکار..میکنی؟!
یونگی با تعجب پرسید و این باعث در اومدن صدای خنده ی جیمین شد.
جیمین درحالی که با اشتیاق سرش رو کمی کج میکرد به چشمای مرد روبهروش خیره شد.
+ قبلا بهت گفتم توی فونیکس بارمنم..
یونگی با حرف جیمین ابروهاش بالا پریدن، اون الان توی فونیکس بود..؟! چطوری ممکنه.اونم اینقدر تصادفی؟!
جیمین یه تای ابروشو بالا انداخت و با لحنی به ظاهر دلخوری پرسید.
+ نکنه یادت رفته؟!
یونگی سری به نشونهی منفی تکون دادو درحالی که لبخند محوی میزد سرش رو لحظه ای پایین انداخت.
- نه فقط، من با دوستم اومدم اینجا و اسم باری که پیشنهاد کرده بود رو نمیدونستم..فکر کنم اینقدر ذهنم درگیر بوده که متوجه تابلو هم نشدم.
جیمین انگاری که شرایط مرد روبهروش رو درک کرده باشه آروم سری تکون داد و دو ارنجش رو روی کانتر قرار داد تا بتونه با حوصلهی بیشتری با یونگی بحث دیگه ای باز کنه، نمیدونست چرا اما حرف زدن با این مرد براش آرامشبخش بود، این رو دقیقا از دیدار اولشون حس کرده بود.
YOU ARE READING
Blue Moon
Fanfiction" ماہِ آبے " "لبهات حکم اسپری آسم رو داره یونگی و منم اونیم که نفسم بهش بنده" ✧✧✧ یونگی با حیرت به چشمای جیمین خیره شد و زیر لب زمزمه کرد. - با قلب من داری چکار میکنی...؟! + فقط دارم بهش یادآوری میکنم صاحبش کیه. - تویی لعنتی تویی. + معلومه که منم! ه...