Music:
Climb On Your Tears by The Paper Kites & Aoife O'Donovan✧✧✧
یونگی برای لحظهای اخم کرد و توی چشمای جیمین خیره شد، انگاری که بخاطر شدت صدای اطراف متوجه زمزمهاش نشده بود. پس درحالی که سرش رو کمی جلوتر میبرد سوالی رو پرسید.
- چی..؟!اما جیمین غرق اون آرامش بود، آرامشی که نمیدونست یهویی از کجا سرچشمه گرفته.
این حجم از آرامش براش غریبه بنظر میومد اما همزمان، حس خوبی هم داشت. انگاری که میتونست به آدم کنارش اعتماد کنه..؟! یعنی میتونست؟!- جیمین؟!
پلکی زد و بالاخره به خودش اومد. نگاهش رو به چشمای تیز یونگی دوخت.
+ آم...چیشده..؟!
یونگی اخمی کرد و از حالت یهویی پسر کوچیکتر خندهی کوچیکی کرد.
- چی رو زیر لب زمزمه کردی؟! نشندیمش..حالت خوبه؟!
جیمین انگاری که بالاخره به خودش اومده باشه بالاخره نگاهش رو از مرد کنارش گرفت و آروم خندید.
+ حالم خوبه فقط یک لحظه حواسم پرت شد..
سرش رو بالا اورد و دوباره به یونگی نگاه کرد و خواست اون کلمهای که چند لحظه پیش زمزمه کرده بود رو دوباره به زبون بیاره، اما با شنیدن صدای آشنایی کنارش رنگ لبخندش از بین رفت.
- یه شات ودکا.
جیمین متعجب سرش رو سمت صدای کنارش چرخوند، تا جایی که میدونست اون الان نباید اینجا باشه..اون میخواست به آمریکا برگرده پس ناباور لب زد.
+ استیو...
مرد انگار که متوجه زمزمهی جیمین شده باشه سرش رو سمتش چرخوند و درحالی که یه تای ابروهاش رو بالا مینداخت نیشخندی بهش هدیه داد.
- سلام بیبی.
تای ابرو های یونگی با شنیدن اینطور خطاب شدن جیمین بالا پرید، از اونجایی که دیگه توجه پسر رو به خودش نداشت بخاطر فردی که اصلا نمیشناخت حالا سکوت کرده بود و درحالی که آرنجش رو به کانتر تیکه داده بود به مکالمهی اون دو گوش میداد.
+ فکر میکردم تا الان رفته باشی..چطور هنوز اینجایی؟!
استیو درحالی که موها بلوند رنگش رو به عقب میفرستاد جرعه کوتاهی از ودکاش رو مزه کرد.
- خب از اونجایی که چندتا کار ناتموم داشتم، پروازمو عقب انداختم.
جیمین توی سکوت فقط سری تکون داد و نگاهش رو به جلوش داد. لب پایینش رو توی دهنش کشید و اخم کوچیکی کرد.
چندتا کار ناتموم؟! پس چرا از هیچکدومشون خبر نداشت؟! چرا اون رو در جریان نذاشته بود؟!
مسخره بود..این که اون یجورایی انتظار داشت استیو از خودش یا روزانهاش براش تعریف کنه..یا حتی به دیدنش بیاد..؟! اما انگار اشتباه میکرد.
اما مرد ناشناس از دید یونگی، غافل از تمام افکار جیمین نیشخند دیگه ای به نیمرخش زد و درحالی که سرش رو به سرش نزدیکتر میکرد، جوری که فقط خودش بشنوه لب زد.
YOU ARE READING
Blue Moon
Fanfiction" ماہِ آبے " "لبهات حکم اسپری آسم رو داره یونگی و منم اونیم که نفسم بهش بنده" ✧✧✧ یونگی با حیرت به چشمای جیمین خیره شد و زیر لب زمزمه کرد. - با قلب من داری چکار میکنی...؟! + فقط دارم بهش یادآوری میکنم صاحبش کیه. - تویی لعنتی تویی. + معلومه که منم! ه...