تو دلش به خودش لعنتی فرستاد و از پله ها بالا رفت. از خودش و قلبش متنفر بود که هنوزم بعد از این همه مدت به اون پسر اهمیت میداد. شنیدن اون حرف ها از زبون هیونجین تمام سد مقاومتی که ساخته بود رو شکست. هرگز تصور نمیکرد مینهو همچین روزایی رو بگذرونه. فکر میکرد تنها خودشه که داره درد میکشه.
کنارش روی تخت نشست و به چشم های خاموشش خیره شد
-چی باید بهت بگم؟ اصلا چی میتونم بهت بگم؟
پوزخندی زد
-فکر میکردم تمام این سال ها فقط خودم عذاب کشیدم اما انگاری تو هم راحت نگذروندی. ولی چرا با دونستن اینم هنوزم احساسم تغییری نکرده؟
میدونی مینهو؟ یه چیزایی وقتی زمانش بگذره دیگه هیچ ارزشی نداره. زمان ما هم خیلی وقته تموم شده...تو این سال ها خیلی با خودم فکر کردم اگه اونجا میموندم چه اتفاقی می افتاد
اما میدونی؟همونطور که گفتی اعتماد از دست رفته هیچ وقت برنمیگرده.
نمیدونم میتونی صدام بشنوی یا نه ولی اگه صدام رو میشنوی بخاطر هیونجین هم که شده چشم هات باز کن. نمیخوام اون یکی دیگه از اعضای خانواده اش رو هم از دست بده و از این تنها تر بشه.
دست های مینهو رو توی دستش گرفت و گذاشت پوست سرد دستاش گرمای تنش حس کنه. حرکت چیزی رو توی دست هاش حس کرد. متعجب انگشت هاش از هم فاصله داد و به دست مینهو خیر شده. نه اون اشتباه نکرده بود، انگشت هاش واقعا تکون میخوردن. شوک زده از جاش بلند شد و هیونجین رو صدا زد. به سومین بار نکشیده پسر تو اتاق بود.
-چیزی شده؟
-دستاش...دست هاش تکون خوردن. داره بهوش میاد
هیونجین بدون تعلل کنار برادرش نشست. پلک های مینهو تکون خوردن و برای باز شدن تقلا میکردن.
فلیکس دستپاچه چند قدمی به عقب رفت و هول هولی گفت
-من...من دیگه...میرم
حتی منتظر جواب هیونجین هم نموند و خودش از اتاق پرت کرد بیرون.
وقتی از خونه خارج شد به زور خودش به داخل ماشین رسوند. ماشین روشن کرد و به سمت مقصد نه چندان نزدیکش راه افتاد. نیم ساعت بعد جلوی در دانشگاه بود؛ از ماشینش پیاده شد و جلوی در دانشگاه منتظر دخترش موند.
نمیدونست چند دقیقه است که اونجا ایستاده اما وقتی یونهی رو دید که از پله های ساختمون میاد پایین فوری دست هاش براش تکون داد و توجهش جلب کرد
YOU ARE READING
Legacies
Romance𝑺𝑻𝑨𝑹𝑹𝑰𝑵𝑮: 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 𝐋𝐞𝐞, 𝑴𝒊𝒏𝒉𝒐 𝑳𝒆𝒆, 𝑯𝒚𝒖𝒏𝒋𝒊𝒏 𝑳𝒆𝒆, 𝑱𝒆𝒐𝒏𝒈𝒊𝒏 𝒀𝒂𝒏𝒈, 𝑯𝒂𝒚𝒍𝒆𝒚, 𝑹𝒐𝒃𝒆𝒓𝒕, 𝑺𝒆𝒖𝒏𝒈𝒎𝒊𝒏 𝑲𝒊𝒎 𝑨𝒏𝒅 𝑳𝒐𝒄𝒖𝒔 & 𝑵𝒊𝒌𝒍𝒂𝒔 𝑳𝒆𝒆 𝑾𝒊𝒕𝒉 𝒀𝒐𝒏𝒂 𝑪𝒉𝒐𝒊, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒃𝒊𝒏, 𝑪𝑶...