با حس سنگینی چیزی روی سینهاش چشماشو باز کرد. پرتو های نارنجی خورشید که اتاق رو به رنگ زیبای خودش مزین کرده بودن، نشون از این میدادن که ساعت از ظهر گذشته و خورشید در حال غروبه.
سرشو پایین آورد و با سر فیلیکس مواجه شد که روی سینهاش و غرق خوابه.
چند ثانیه اول توی شوک بود اما به مرور اتفاقات دیشب یادش اومد و فهمید که فلیکس چرا اینجاست.
هنوز هم برای خودش باور اینکه گذاشته بود اون اینجا بخوابه سخت بود. انگار قلبش داشت تصمیماتی رو میگرفت که از کنترلش خارج بود. مغزش دیگه قدرت تحلیل رو نداشت و نمیتونست دلیلی برای اتفاقاتی که داشت براش میافتاد بیاره.
گرمای تن فلیکس اونقدر براش دلنشین بود که ناخودآگاه دست آزادشو آورد و دور کمر فلیکس پیچید.
دستهاش بدون اینکه ازش اجازه بگیرند به سمت موهای فیلیکس رفتن و مشغول نوازش اونها شدند لمس اون ابریشمها زیر دستهاش مثل حس باد بهاری روی گونههاش دلنشین بود.شاید باید بالاخره نیازش به حضور پررنگ این پسر توی زندگیش رو میپذیرفت.
باید باور میکرد که به وجودش معتاد شده.با حس کردن چیزی دست هاش از حرکت ایستاد.
نه...این غیر ممکن بود...
اما اون حس اونقدر براش واضح بود که تصمیم به برطرف کردن شکش گرفت.با احتیاط که مبادا فلیکس بیدار بشه سرش رو روی بالش قرار داد. دستش ستون بدنش کرد و روش خیمه زد.
فاصله اش با بدنش کمتر از ده سانت بود. آب دهنش با ترس قورت داد و دستش رو سمت چپ سینه پسر گذاشت.چیزی که فلیکس فراموش کرده بود این بود که ادم ها توی خواب نمیتونن هیچ کنترلی روی خودشون داشته باشن و نتیجه شده بود ضربان قلبی که زیر دست های مینهو منظم در حال تپیدن بود.
احمق نبود و میدونست این اتفاق فقط در یک صورت میافته. یعنی فلیکس اونو...
حتی از فکر کردن بهش هم هراس داشت چه برسه به زبون آوردنش
از کی؟ چطوری؟ اخه چرا اون؟
دستش به سمت صورت فلیکس برد و خیلی آروم گونه اش نوازش کرد
-چرا من فلیکس؟ چرا من؟ من چی دارم؟ من چکار کرده بودم؟
تازه داشت معنی تمام رفتار ها و نگرانی های فلیکس رو می فهمید
قطره اشکی که روی تخت افتاد تازه اون رو متوجه صورت خیسش کرد
-من دیگه چطور میتونم تو چشم هات نگاه کنم؟ منِ لعنتی دیگه چطور میتونم کنارت باشم؟با تکونی که فیلیکس خورد ترسیده دستش عقب کشید.
دل کندن از اون چهره معصومانه که غرق آرامش بود، براش سخت ترین کار ممکن بود
اما نگرانی از اینکه فلیکس بیدار بشه و اون رو بالای سرش ببینه، باعث از روی تخت بلند بشه و از اتاق بیرون بره
اینقدر درگیر خودش و فلیکس و احساساتش شده بود که متوجه نشد پسر کوچیکتر بالا سرش اومده
VOUS LISEZ
Legacies
Romance𝑺𝑻𝑨𝑹𝑹𝑰𝑵𝑮: 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 𝐋𝐞𝐞, 𝑴𝒊𝒏𝒉𝒐 𝑳𝒆𝒆, 𝑯𝒚𝒖𝒏𝒋𝒊𝒏 𝑳𝒆𝒆, 𝑱𝒆𝒐𝒏𝒈𝒊𝒏 𝒀𝒂𝒏𝒈, 𝑯𝒂𝒚𝒍𝒆𝒚, 𝑹𝒐𝒃𝒆𝒓𝒕, 𝑺𝒆𝒖𝒏𝒈𝒎𝒊𝒏 𝑲𝒊𝒎 𝑨𝒏𝒅 𝑳𝒐𝒄𝒖𝒔 & 𝑵𝒊𝒌𝒍𝒂𝒔 𝑳𝒆𝒆 𝑾𝒊𝒕𝒉 𝒀𝒐𝒏𝒂 𝑪𝒉𝒐𝒊, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒃𝒊𝒏, 𝑪𝑶...