part 1

379 58 5
                                    

حس می‌کرد نمی‌تونه ببینه. البته، درست هم حس می‌کرد‌. مشتی که جایی زیر استخون گونه‌اش خورده بود، زخم نسبتا جدید هفته‌ی پیش رو باز کرده و پلکش رو کبود کرده بود. در حدی که پلک‌هاش به سختی از هم جدا می‌شدن و نقطه‌های سیاه، دامنه‌ی دیدش رو کم می‌کردن.

با وجود تمام این‌ها، تونست به خوبی کفش آل‌استار قرمز رنگی که به سمت سینه‌اش می‌اومد رو ببینه. تنها فرصت کرد که شونه‌هاش رو جمع و سعی کنه تا جای ممکن خودش رو کوچیک نشون بده؛ هرچند که به نظر می‌رسید برای اون‌ها مهم نبود که مینهو چقدر به خودش بپیچه. تنها چیزی که اون‌ها می‌دیدن، کیسه بوکسی بود که گاهی اوقات ازش پول می‌قاپیدن و وقت‌هایی که حوصله‌شون سر می‌رفت، مجبورش می‌کردن کارهای خجالت‌آور انجام بده.

پلک‌های دردناکش رو روی هم فشار داد و با خوردن لگد بعدی توی قفسه‌ی سینه‌اش، آخ کوتاهی گفت. صداش به سختی از بین لب‌هاش بیرون می‌اومد و از خودش، به خاطر اینکه نمی‌تونه داد بزنه، متنفر بود.
"اوه، شنیدین؟ پیشی دوباره میو میو کرد"

خنده‌ها بعد از این جمله، به سمتش هجوم آوردن و باعث شدن بلرزه‌. کشیده شدن موهاش و دردی که توی ریشه‌شون پیچید، حالش رو بد کرد. مجبور بود سرش رو بالا بیاره تا پیاز موهاش بیشتر از این آسیب نبینن اما نگاه کردن به چهره‌ی اون‌ها، براش سخت بود.

به زحمت گردنش رو بالا آورد و توی چشم‌های سردسته‌شون زل زد. گی‌بوم، پسر هیکلی با ابروی خط افتاده و آدامسی که یک سره می‌جوید، بهش خندید. جنون توی چشم‌های چیزی نبود که مینهو بتونه تحملش کنه، ولی مجبور بود. مجبور بود چون معلوم نبود که اگر ذره‌ای از حرف‌هاشون، دستورهاشون، سرپیچی کنه چه بلایی سرش میاد.

با کشیده شدن لب‌هایی روی گردنش، چشم‌هاش رو با عجز بست و به پارچه‌ی یونیفورمش چنگ زد تا چیزی نگه. ری‌هی کنارش زانو زده و سرش رو توی گردن مینهو فرو کرده بود و گردنش رو می‌بوسید. می‌تونست بافت رژ لب صورتی رنگ دختر رو روی پوستش حس کنه.
محتویات معده‌اش به هم پیچیدن و تا نیمه‌ی مری‌اش بالا اومدن اما به هر سختی بود، اون‌ها رو فرو داد. نگاه گی‌بوم، خیره به سیب گلوش موند و پوزخند زد.
"چیه پیشی؟ به خاطر بوسیده شدن گردنت تحریک شدی؟"

خندید و صدای خنده‌ی دار و دسته‌اش، با فاصله‌ی چند ثانیه، بلند شد.
"اگه راست کنی بهت جایزه می‌دم و برای امروز می‌‌فرستمت بری"
با لودگی گفت و همون‌طور که موهای پسر بیچاره رو می‌کشید، خم شد و توی صورتش نگاه کرد. نچ نچ زیر لبش، باعث شد مینهو به خودش بلرزه. این نگاه... امروز قرار نبود از زیر دستشون سالم بیرون بیاد.
"اما اگه تا پنج دقیقه دیگه خبری از بیدار شدن اون فسقلی زیر شلوارت نباشه..."

سرش رو عقب کشید و بدنش رو چرخوند. انگشت‌هایی که توی موهای مینهو بودن، با قدرت تمام گره شده و باعث شدن بدن پسر به شدت جلو کشیده بشه و مجبور بشه برای نیفتادن، دست‌هاش رو روی زمین بذاره.
"آفرین! دقیقا همین شکلی... مجبوری داگی و لخت روی زمین بشینی تا..."

see me please(hyunho)Where stories live. Discover now