part 6

144 40 3
                                    

"سوجو می‌خوری؟"
صدای آروم پسر بزرگ‌تر باعث شد کمی از شوک بیرون بیاد؛ هرچند که کلمات، هنوز توی ذهنش می‌چرخیدن. بیرون مدرسه هم اذیتش می‌کردن؟ یعنی چطوری؟
"نمی‌خوای؟"

مینهو، وقتی جواب دادنش طول کشید، آهسته پرسید و دخل رو دور زد. هیونجین فقط تونست با چشم‌هاش حرکت‌های پسر سال بالایی رو دنبال کنه. سوال‌های توی مغزش در مورد اذیت شدن اون سونبه بیرون از مدرسه، انقدر زیاد بودن که همه‌شون رو نادیده گرفت و سوال بعدی رو پرسید.

"می‌تونی الکل بخوری؟ ما زیر سن قانونی‌ایم!"
مینهو فقط شونه‌اش رو بالا انداخت و بعد از برداشتن بطری سبزرنگ، نیم‌نگاهی به اطراف کرد. هیونجین از اینکه پسر بزرگ‌تر دوباره تصمیم گرفته بهش نگاه نکنه خوشش نمی‌اومد پس قدمی جلو برداشت تا شاید بتونه توجهش رو جلب کنه.

قبل از اینکه چیزی بگه، مینهو چرخیده و دوباره به چشم‌هاش خیره شده بود. چشم‌های پسر سال بالایی یه جوری بودن؛ باعث می‌شدن هیونجین به خودش بلرزه و دلش بخواد نگاهش رو بگیره. در عین زیبایی، به قدری غمگین بودن که پسر کوچک‌تر می‌تونست وزن احساسات رو روی شونه‌هاش حس کنه.
نمی‌دونست چش شده. روزی آرزو داشت که اون سونبه نگاهش رو ازش نگیره و ببینتش و حالا این خودش بود که از تماس چشمی فرار می‌کرد. شاید بالاخره تونسته بود بفهمه که دیده شدنش توسط پسر بزرگ‌تر قرار نیست نجاتش بده و فقط برای خودش و مینهو، درد به همراه میاره.

"بیا یه کمی اون بیرون بشینیم. باید حرف بزنیم"
مینهو گفت و همونطور که قدم‌های کوتاه برمی‌داشت، به سمت در مغازه رفت. هیونجین تونست از پشت سر ببینه که پسر بزرگ‌تر موقع راه رفتن، کمی لنگ می‌زنه و مچ پای چپش، به سختی از روی زمین برداشته می‌شه.
بدون اینکه نیازی باشه سوالی بپرسه، دلیلش رو فهمید و لب‌هاش رو محکم روی هم فشار داد. نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده و چه چیزی مسبب این وضعیت پای پسر سال بالایی بوده، ولی می‌دونست که چه کسی باعثش شده.

انگشت‌هاش رو دور کیمپاپ مثلثی محکم کرد و به له شدن ترکیب برنج و تن ماهی و جلبک دریایی توی دستش، اهمیتی نداد. وحشت زده و خشمگین بود و خودش هم نمی‌دونست برای چی. چون فهمیده بود گی‌بوم و دار و دسته‌اش همچین بلایی سر پسر بزرگ‌تر آوردن؟ و یا چون به خوبی می‌تونست پیش بینی کنه که این اتفاق یه روزی برای خودش میفته؟ شاید مچ پاش نمی‌شکست اما نمی‌تونست در مورد دنده‌ها و یا استخون دستش تضمینی بده. شکستگی استخون، اون هم وقتی که کاری کردن از شیر متنفر بشی و هر روز لگد می‌خوری، به نظر آسون می‌اومد.

قدم‌هاش رو به سختی برداشت و همونطور که در بطری آب رو باز می‌کرد، کمی نوشید تا خشکی گلو و لب‌هاش برطرف بشن. پسر بزرگ‌تر جلوی در ایستاده و اون رو براش نگه داشته بود تا بتونه بیرون بره. ته دل هیونجین به خاطر این حرکت گرم شد و لبخند کج و کوله‌ای زد. مهم نبود که چی بگه؛ دیده شدن... خوب بود.

see me please(hyunho)Where stories live. Discover now