part 7

148 36 1
                                    

چیزی شبیه به یه حس شوم، دل هیونجین رو به هم می‌پیچید و بهش اجازه نمی‌داد که بتونه نفس راحتی بکشه. بهش گفته بودن به سالن ورزش بیاد. بار اولی بود که همچین چیزی رو بهش می‌گفتن. بار اولی بود که به جایی، غیر از اون بریدگی پشت مدرسه، برده می‌شد.
دست‌هاش رو به هم پیچید و به ته‌یون که جلوتر ازش راه می‌رفت، نگاه کرد. می‌خواستن چه بلایی سرش بیارن؟ سعی کرد به تمام کارهایی که ممکنه توی یه سالن ورزشی انجام بشه فکر کنه. چیز زیادی نبود. شاید هم ذهن هیونجین هنوز عادت نکرده بود که شبیه قلدرها فکر کنه تا بتونه بلاهایی که قراره سرش بیان رو پیش‌بینی کنه.

از بین راهروها رد شدن. هیونجین می‌تونست ببینه که بقیه‌ی دانش‌آموزها به محض دیدن اون دو کنار هم، چطور عقب می‌کشن و سرشون رو پایین می‌ندازن تا حتی باهاشون چشم توی چشم نشن. آه کشید؛ هنوز بعد از یک ماه، به این وضعیت عادت نکرده بود. اینکه شبیه روح باشه و هیچ کس تلاشی برای دیدنش نکنه، و یا حتی از چشم توی چشم شدن باهاش فرار کنه، دردناک بود.

"امروز... برای چی... برای چی به سالن می‌ریم؟"
به سختی تمام شجاعتی که داشت رو جمع کرد و پرسید. حس می‌کرد اتفاق خوبی در راه نیست و متاسفانه، هیونجین توی پیش‌بینی اینجور چیزها خیلی خوب بود.
ته‌یون تنها پوزخند زد و جلوی در سالن ایستاد. چند لحظه‌ای به پسری که پشتش راه می‌رفت و چشم‌هاش رو پایین انداخته بود نگاه کرد و سرش رو با خنده تکون داد.

دست‌هاش رو از توی جیب بیرون کشید و بعد از حلقه کردن یکی‌شون دور شونه‌های هیونجین، با دست دیگه در رو باز کرد.
"بیا بریم تو هیون، خودت می‌فهمی. برات یه سوپرایز داریم"
هیونجین جرات نمی‌کرد که سرش رو بلند کنه. قرار بود چه اتفاقی بیفته؟
همون‌طور که سرش پایین بود، حرکت کرد و وقتی که ته‌یون ایستاد، اون هم سر جاش ثابت شد.
"به به مهمون بعدی‌مون هم اومد"

صدای گی‌بوم باعث شد گونه‌هاش رو از داخل گاز بگیره. هنوز نتونسته بود سرش رو بلند کنه، تلاشی هم براش نمی‌کرد. نگاه کردن توی چشم‌های کسی که برات قلدری می‌کنه کار عاقلانه‌ای نیست.
هنوز حس می‌کرد که چیزی اشتباهه. جو مثل همیشه نبود. یک چیزی فرق می‌کرد.

چشم‌هاش روی کفش‌هایی که جلوش بودن چرخید. یک جفت کتونی، آل‌استار‌های قرمز و کفش‌های پاشنه دار قهوه‌ای رنگ. ته‌یون هم که کنارش ایستاده بود. پس... صاحب اون کفش‌های رنگ و رو رفته‌ی سفید...
متاسفانه هیونجین، حتی از روی همون کفش‌ها هم، فهمید که چه کسی رو به روش ایستاده. نیازی نداشت که چشم‌هاش رو به صورت پسر بدوزه تا بفهمه اون سونبه‌ی سال بالایی، صاحب کفش‌های سفیده.
لب پایینش رو گاز گرفت و با تردید، گردنش رو بلند کرد. پسر بزرگ‌تر، با شونه‌های پایین افتاده، کنار گی‌بوم ایستاده بود و دست‌هاش رو جلوی بدنش حلقه کرده بود. با اینکه چشم‌هاش به زمین دوخته شده بودن، هیونجین می‌تونست لرزش مردمک‌هاش رو ببینه.

see me please(hyunho)Where stories live. Discover now