part 12

243 44 18
                                    

شش ماه بعد
"هی..."
هیونجین در خونه رو باز کرد و با دیدن لامپ‌های خاموش، چند قدمی به جلو برداشت. توی این چند ماه هیچ روزی نبود که پسر بزرگ‌تر منتظرش نمونه تا به خونه برگرده. هر روز، با لبخند کوچیک و چشم‌هایی که انگار منتظر بودن ببیننش، روی کاناپه‌ی جلوی در می‌نشست و منتظر می‌موند تا پسر کوچک‌تر از کار برگرده. انگار که یه جورایی تبدیل به رسم شده بود.

اینکه لامپ‌ها خاموش باشن و خبری از خود مینهو نباشه، براش عجیب بود. باعث می‌شد ناراحت و نگران بشه. اتفاقی افتاده بود؟ پسر بزرگ‌تر هنوز به خونه برنگشته بود؟ خسته بود و ترجیح داده بود زودتر بخوابه؟

دستی توی موهاش کشید و پالتوش رو روی مبل پرت کرد. قبل از اینکه بتونه بیشتر از اون نگران بشه، نوری که از زیر در اتاق خواب بیرون می‌اومد باعث شد که نفس راحتی بکشه و به اون سمت بره.
در رو با کمترین صدای ممکن باز کرد و با دیدن مینهویی که بالشتش رو بغل کرده و خوابیده بود، لبخند زد. در اتاق رو بست و بعد از خاموش کردن لامپ، شب خواب رو روشن کرد. نور زرد رنگ همیشه اذیتش می‌کرد اما رنگی بود که به پسر بزرگ‌تر کمک می‌کرد بهتر بخوابه پس هیونجین هم تحملش می‌کرد.

به خاطر اینکه مینهو سمتی خوابیده بود که مال هیونجین بود، آه کشید و به سمت چپ رفت. زانوش رو به آرومی روی تخت گذاشت تا حرکت‌های زیاد پسر بزرگ‌تر رو بیدار نکنن و دراز کشید‌. با وجود تمام احتیاطی که داشت، نمی‌تونست بیخیال بغل کردن مینهو بشه پس دستش رو روی شونه‌ی پسر بزرگ‌تر گذاشت و چرخوندش تا بتونه بدنش رو بین بازوهاش بگیره.

همین حرکت کوچیک کافی بود که مینهو از خواب بیدار بشه. چند ثانیه‌ای به چشم‌های هیونجین خیره شد و لبخند زد. پلک‌هاش رو دوباره روی هم گذاشت و بعد از بردن بازوش زیر سر پسر کوچک‌تر، گفت:
"شب بخیر"
هیونجین به صدای خواب آلود مینهو لبخند زد و سرش رو جا به جا کرد تا راحت‌تر باشه.
"می‌خوای بخوابی؟"

"نمی‌تونی حدس بزنی؟ چشم‌هام بسته‌ان و تو هم برگشتی و خسته‌ام‌. پس فکر کنم بخوام بخوابم"
"پس قولی که به من دادی چی؟"
"قول چی؟"
لب‌هاش رو به سمت گوش پسر بزرگ‌تر برد و آهسته زمزمه کرد:
"که می‌ذاری بکنمت"
گوش‌های مینهو به سرعت قرمز شدن و سرش رو عقب کشید. چشم‌هاش باز شدن و با اخم بزرگی که روی پیشونیش نشسته بود اسم پسر کوچک‌تر رو صدا زد.
"هیونجین!"

"بله سونبه؟"
اخمش پررنگ‌تر شد و نگاهش رو از هیونجین گرفت. اون پسره‌ی پررو هر وقت که می‌خواست چیزی رو به دست بیاره سونبه صداش می‌کرد و متاسفانه هر بار هم پیروز می‌شد. مینهو زیادی نسبت به این لفظ ضعیف بود.

"واقعا می‌خوای شبیه زوج‌هایی که بیست ساله باهمن برای با هم خوابیدنمون هم برنامه ریزی کنیم؟ بیست و هشتم ماه دوم سال، تو تاپ باش من باتم. لابد می‌خوای پوزیشنش رو هم مشخص کنی!"
به پسر کوچک‌تر توپید و سعی کرد با کلماتی که به کار می‌بره، حواس هیونجین رو از قرمزی گوش‌هاش پرت کنه. هرچند که دستش برای هیونجین رو شده بود و پسر کوچک‌تر داشت با خنده به هول‌شدگی هیونگش نگاه می‌کرد.

see me please(hyunho)Where stories live. Discover now