part 11

148 38 9
                                    

مینهو نمی‌فهمید که چه اتفاقی داره میفته. ثانیه‌ای از ترس پسر کوچک‌تر می‌لرزید و لحظه‌ی بعد عصبی شده، فریاد زده بود که وجدان به دردش نخورده و نمی‌خوره. عصبانیت رو توی چشم‌های هیونجین دیده بود. غم رو هم همین‌طور‌.

هوانگ ازش خواسته بود بهش پول بده، خانواده و عشق خواسته بود و مینهو گفته بود نمی‌تونه و... بوسیده شده بود! هنوز باورش نمی‌شد که این لب‌های پسر کوچک‌ترن که روی لب‌هاش تکون می‌خورن و می‌بوسنش. هیونجین برای چی داشت...
با بوسه‌ی بعدی که روی لب‌هاش نشست، بالاخره تونست به خودش بیاد. سرش رو عقب کشید و دست‌های هیونجین به سرعت از روی شونه‌هاش برداشته شدن.

"من... من..."
حس می‌کرد که اجازه نداشته بوسه رو بشکنه. بعد از اون همه بدی در حق پسر کوچک‌تر... حس می‌کرد اجازه‌ی اینکه جلوش رو بگیره نداره. باید هر چیزی که هیونجین می‌خواست رو بهش می‌داد، حتی خودش!
لب‌هایی که گز گز می‌کردن رو داخل دهنش کشید و قبل از اینکه پسر کوچک‌تر بتونه حرفی بزنه، فاصله‌ی کمی که بینشون ایجاد شده بود رو از بین برد. لب‌هاش رو روی لب بالایی هیونجین گذاشت و بوسید. قلبش جایی نزدیک گلوش نبض می‌زد و مغزش یخ زده بود. تمامی احتمالات ممکن توی ذهنش چرخ می‌خوردن.

هیونجین فقط یه بوسه می‌خواست؟ بیشتر از اون؟ یه شب؟ دو شب؟ یه هفته؟ یه ماه؟ مینهو... مینهو می‌تونست این رو بهش بده. اگر پسر کوچک‌تر این رو می‌خواست... مینهو می‌تونست برای بخشیده شدن اینکار رو بکنه.

با فکر اتفاقات رو به روش، به خودش لرزید و این لرزش محسوس باعث شد که هیونجین عقب بکشه. دست‌هاش رو دور صورت پسر بزرگ‌تر گذاشت و به مردمک‌هایی که دوباره ثبات خودشون رو از دست داده بودن خیره شد.
"فکر‌ می‌کنی می‌خوام باهات چیکار کنم؟"
آهسته و زیر لب پرسید. از اینکه پسر بزرگ‌تر ازش بترسه متنفر بود و ترس، چیزی بود که توی چشم‌های مینهو موج می‌زد.

"نمی‌... نمی‌دونم"
به آرومی گونه‌های زیر انگشت‌هاش رو نوازش کرد و لبخند کوچیکی زد.
"گفتم عشق می‌خوام، نه سکس. برای چی انقدر ترسیدی؟"
پسر بزرگ‌تر چشم‌هاش رو روی هم گذاشت تا نفس عمیقی بکشه و وقتی که بازشون کرد، کمی از لرزششون کم شده بود.
"نمی‌دونم. تا به حال کسی ازم عشق نخواسته. هرچیزی که می‌خواستن..."

"آره، چیزهای خوبی نمی‌خواستن"
مینهو چند ثانیه‌ای به چشم‌های پسر کوچک‌تر خیره شد و بعد از تر کردن لب‌هاش پرسید:
"دوستم داری؟"
هیونجین بدنش رو کمی جلو کشید.در حدی که مینهو مجبور بشه به دسته‌ی مبل تکیه بزنه و سرش رو عقب بکشه تا بتونه تمام صورت پسر کوچک‌تر رو ببینه. این همه نزدیک بودن به کسی هیچ وقت عاقبت خوبی رو براش به همراه نداشت. کسایی که تا این حد بهش نزدیک می‌شدن، دقایقی بعد بهش آسیب می‌زدن و مینهو می‌ترسید که هیونجین هم قصد اینکار رو داشته باشه.

see me please(hyunho)Where stories live. Discover now