اتوبوس کنار جاده ایستاد و لینو که تمام مدت بی حرکت نشسته بود، به آرومی دستش رو روی گونه هان کشید و زمزمه کرد.
لینو: رسیدیم بیدار شو.
هان پلکاش رو روی هم فشار داد و سرش رو از روی شونه لینو بلند کرد، کمی چشمای پف کرده اش رو مالید و به اطراف نگاه کرد.
توی نوت موبایلش چیزی نوشت و به لینو نشون داد." الان کجاییم؟! "
لینو به صحفه موبایل نگاه کرد و لبخند شیرینی روی لب هاش نشست و دستی به موهاش کشید، از روی صندلی بلند شد و دستش رو جلوی هان قرار داد.
لینو: یه جای خیلی قشنگ... حالا دستتو بده من.
هان که هنوز خواب و بیدار بود، دست ظریفش رو توی دست گرم لینو گذاشت و از جاش بلند شد.
باهمدیگه از دومین اتوبوسی که سوار شده بودن، پیاده شدن و کش و قوسی به بدن هاشون دادن.
لینو همین طور که دست هان رو گرفته بود، با قدم های بلند از خیابون رد شدن.هان گوشاش رو کمی تیز کرد و به صدایی گوش داد.
این... این صدای...
صدای دریا بود؟!
بدنش یخ کرد و شوکه شده به روبه روش نگاه کرد.
خونه قدیمی و ویلایی توی ساحل؟
درست روبه روی دریا؟
درست روبه روی جایی که هان ازش نفرت داره؟
نفسش حبس شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد.
بدن ظریفش روی زمین افتاد و چشماش به سفیدی رفت.
لینو وحشت زده روی زمین نشست و بدن هان رو چندبار تکون داد و صداش کرد.لینو: هاااان... چت شده... هاااان...
کف سفید رنگی از گوشه لب هان پایین اومد و بدنش منقبض شده لرزید.
لینو تمام وجودش وحشت زده شد و فورا هان رو توی بغل گرفت و از روی زمین بلند کرد و به سمت خونه دویید.
باید چیکار میکرد؟
نکنه براش اتفاقی بیفته؟؟توی مسیر مدام هان رو صدا کرد، اما هان توی بغل لینو لرزید و لباسش رو کثیف کرد.
لینو با چشمای خیس و ترسیده، وارد خونه قدیمی مادربزرگش شد و هان رو فورا روی کاناپه گذاشت.
کفشاش رو از پاش درآورد و کف پاش رو مدام مالید و ماساژ داد.لینو: توروخدا نفس بکش... داری منو میترسونی...
لینو دیگه نمیتونست جلوی گریه اش رو بگیره و هرکاری که بلد بود انجام داد تا هان آروم بشه.
سر هان رو کج کرد تا تمام کف ها از دهنش خارج بشه، چون این رو خوب میدونست که اگه کف برگرده توی دهنش ممکنه خفه بشه.موهای هان رو نوازش کرد و با دستمال دهنش رو پاک کرد.
هان کم کم بدنش آروم شد و چشماش رو بست و به خواب رفت.
لینو وقتی دید هان آروم شده و خوابش برده، با صدای بلند گریه کرد و شونه های پهن و مردونه اش لرزید.با دستمال نم دار صورت هان رو تمیز کرد و به آرومی تک تک لباس هاش رو با یک لباس راحتی تعویض کرد.
پتوی نازکی روش کشید و لباس های کثیفش رو به حیاط برد و شست.
بعد از یک ساعت، شستن لباس ها تموم شد و همشون رو روی بند پهن کرد تا خشک بشن.
دستای خیسش رو با پشت شلوارش خشک کرد و به داخل خونه رفت.
YOU ARE READING
Your Voice | Minsung
Teen Fiction" صدای تو " دو سال بود کسی صدای هان رو نشنیده بود. درست بعد از اتفاق تلخی که توی دریا افتاد. یعنی کسی میتونست هان رو نجات بده؟ کاری کنه که دوباره مثل قبل با صدای بلند بخنده؟ کسی میتونست حس زندگی رو به خونه هان برگردونه؟ یا بهتره بگم... کسی منتظر ش...