𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟎𝟐

271 62 41
                                    

هان کمی هدفون رو روی سرش جابه جا کرد و حین اینکه منتظر فلیکس بود، موسیقی بی کلام گوش داد.

سرش رو خم کرد و به کفشای آل استار قرمزش خیره شد.

موسیقی رو توی ذهنش زمزمه کرد و با حس گرمای دستی روی شونه اش، سرش رو بالا آورد و با دیدن فلیکس لبخند زد.

فلیکس لبخند بزرگ و شیرینی به هان تحویل داد و دستش رو دور شونه اش حلقه کرد.

هان هدفون رو دور گردنش انداخت و لبخند کمرنگی زد.

فلیکس: صبح بخییر

فلیکس چیزی یادش اومد و دستش رو توی کوله اش برد.

سیب سرخ رنگی از توی کوله اش درآورد و سمت هان گرفت.

فلیکس: تقدیم به شما.

هان به سیب نگاه کرد و سیب رو از فلیکس گرفت.

سر انگشتش رو روی سیب کشید و با خم کردن سرش، از فلیکس تشکر کرد.

فلیکس همیشه صبح برای هان سیب می آورد چون عقیده داشت سیب برای سلامتی مفیده و می‌خواست هان همیشه قوی و سالم باشه.

فلیکس دست هان رو محکم گرفت و به سمت مدرسه حرکت کردن.

چند دقیقه توی سکوت گذشت و فلیکس مثل همیشه سکوت رو شکست.

فلیکس: حست نسبت به روز اول مدرسه چیه؟

هان دفترچه کوچیکش رو همراه با مداد از جیبش درآورد.

صحفه هاش که پر از حرفاش بود رو ورق زد تا بالاخره به برگه سفید رسید.

مداد رو توی دستش گرفت و روی برگه یک کلمه نوشت.

دفترچه رو سمت فلیکس گرفت و فلیکس سرش رو کمی خم کرد و کلمه رو خوند.

فلیکس: تخمی؟!

فلیکس با صدای بلند خندید و موهای براق و ابریشمیش جلوی صورتش ریخت.

فلیکس: اوه راست میگی. این سوال رو نباید از تو پرسید.

هان خنده کوتاه و آرومی کرد و دست فلیکس رو دوباره گرفت و به راهشون ادامه دادن.

بعد از چند دقیقه بالاخره به مدرسه رسیدن.

فلیکس کوله اش رو روی دوشش کمی جابه جا کرد و با هان وارد حیاط شدن.

هان با شنیدن بوقی، از جاش پرید و فلیکس کنار کشیدش.

ماشین مدل بالای قرمز رنگی از کنارشون رد شد و هان با دیدن دوتا پسر پولدار مدرسه دندوناش رو روی هم فشار داد.

دفترچه اش رو از جیبش درآورد و با مداد روی برگه بزرگ نوشت

"رو مخ"

دفترچه رو توی جیبش گذاشت و انگشت وسطش رو به ماشین قرمز نشون داد.

فلیکس سریع دست هان رو پایین آورد و به سمت کلاسا رفتن.

Your Voice | MinsungDove le storie prendono vita. Scoprilo ora