مامور برگه هایی جلوی هیونجین قرار داد و هیونجین نگاه کوتاهی به فلیکس کرد.
فلیکس دست ظریفش رو روی ستون فقرات هیونجین گذاشت و بهش دلگرمی داد.
هیونجین با دقت تمام برگه هارو پر کرد و پایین برگه ای رو امضا زد.
برگه هارو توی دستش گرفت و چند بار به میز ضربه زد تا برگه ها مرتب بشن.
اون هارو جلوی مادر فلیکس گرفت و زن لبخند محوی به هیونجین زد و برگه هارو ازش گرفت._ شکایتت تنظیم میشه و بزودی مادر و برادرت به دادگاه میان و حکمشون مشخص میشه... اما فعلا باید مادرت رو پیدا کنیم تا از مرز خارج نشده.
هیونجین سری تکون داد و با فلیکس از میز مامور فاصله گرفتن.
هیونجین دستش رو روی سرشون فلیکس گذاشت و لب هاش رو نزدیک گوشش قرار داد و به آرومی زمزمه کرد.هیونجین: اگه بخوای از برادرم و مادرم شکایت کنی، من ازت حمایت میکنم و کنارتم... نگران من نباش و کاری که دوست داری انجام بده.
فلیکس سرش رو پایین انداخت و گره کوچکی بین ابروهاش شکل گرفت.
کلی حرف توی مغزش بود اما سکوت رو ترجیح داد و به آرومی قدم زد و باهم از کلانتری خارج شدن.
تا برسن به ماشین، سکوت بینشون سنگین و سنگین تر شد.
بالاخره هیونجین بعد از نشستن توی ماشین، سکوت رو شکست و به فلیکس نگاه کرد.هیونجین: تو کمک خیلی بزرگی بهم کردی... هیچ وقت فراموش نمیکنم...
لبخند تلخی زد و به فرمون خیره شد و ادامه داد.
هیونجین: کاش یک خانواده پرجمعیت و خوب داشتم تا تورو بهشون معرفی کنم.
گونه های کک مکی فلیکس رنگی گرفت و با چشمای درشت و براقش به هیونجین خیره شد.
کمی از موهای یخیش روی صورتش ریخت و توی نور آفتاب، موها و چشماش بیشتر از همیشه درخشیدن که از نگاه هیونجین دور نموند و تا چند لحظه محو تماشای پسر کنارش بود.
فلیکس به چهره هیونجین نگاه کرد و بخاطر زل زدنش، خنده اش گرفت.
هیونجین با صدای خنده بالاخره به خودش اومد و نگاهش رو از صورت فلیکس گرفت و به فرمونش خیره شد.
با صدای آرومی خندید و بالاخره به سمت خونه فلیکس حرکت کرد.بعد از نیم ساعت به خونه فلیکس رسید و ماشین رو جلوی درب رستورانشون پارک کرد.
جفتشون کمی سکوت کردن و به روبه رو خیره شدن.
فلیکس به آرومی لب هاش رو روی هم فشار داد و نگاه خجالت زده اش رو به هیونجین داد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Your Voice | Minsung
Подростковая литература" صدای تو " دو سال بود کسی صدای هان رو نشنیده بود. درست بعد از اتفاق تلخی که توی دریا افتاد. یعنی کسی میتونست هان رو نجات بده؟ کاری کنه که دوباره مثل قبل با صدای بلند بخنده؟ کسی میتونست حس زندگی رو به خونه هان برگردونه؟ یا بهتره بگم... کسی منتظر ش...