🔞𝐌𝐢𝐧𝐬𝐮𝐧𝐠🔞

336 51 23
                                    

مامور برگه هایی جلوی هیونجین قرار داد و هیونجین نگاه کوتاهی به فلیکس کرد

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

مامور برگه هایی جلوی هیونجین قرار داد و هیونجین نگاه کوتاهی به فلیکس کرد.
فلیکس دست ظریفش رو روی ستون فقرات هیونجین گذاشت و بهش دلگرمی داد.
هیونجین با دقت تمام برگه هارو پر کرد و پایین برگه ای رو امضا زد.
برگه هارو توی دستش گرفت و چند بار به میز ضربه زد تا برگه ها مرتب بشن.
اون هارو جلوی مادر فلیکس گرفت و زن لبخند محوی به هیونجین زد و برگه هارو ازش گرفت.

_ شکایتت تنظیم میشه و بزودی مادر و برادرت به دادگاه میان و حکمشون مشخص میشه... اما فعلا باید مادرت رو پیدا کنیم تا از مرز خارج نشده.

هیونجین سری تکون داد و با فلیکس از میز مامور فاصله گرفتن.
هیونجین دستش رو روی سرشون فلیکس گذاشت و لب هاش رو نزدیک گوشش قرار داد و به آرومی زمزمه کرد.

هیونجین: اگه بخوای از برادرم و مادرم شکایت کنی، من ازت حمایت میکنم و کنارتم... نگران من نباش و کاری که دوست داری انجام بده.

فلیکس سرش رو پایین انداخت و گره کوچکی بین ابروهاش شکل گرفت.
کلی حرف توی مغزش بود اما سکوت رو ترجیح داد و به آرومی قدم زد و باهم از کلانتری خارج شدن.
تا برسن به ماشین، سکوت بینشون سنگین و سنگین تر شد.
بالاخره هیونجین بعد از نشستن توی ماشین، سکوت رو شکست و به فلیکس نگاه کرد.

هیونجین: تو کمک خیلی بزرگی بهم کردی... هیچ وقت فراموش نمیکنم...

لبخند تلخی زد و به فرمون خیره شد و ادامه داد.

هیونجین: کاش یک خانواده پرجمعیت و خوب داشتم تا تورو بهشون معرفی کنم.

گونه های کک مکی فلیکس رنگی گرفت و با چشمای درشت و براقش به هیونجین خیره شد.
کمی از موهای یخیش روی صورتش ریخت و توی نور آفتاب، موها و چشماش بیشتر از همیشه درخشیدن که از نگاه هیونجین دور نموند و تا چند لحظه محو تماشای پسر کنارش بود.
فلیکس به چهره هیونجین نگاه کرد و بخاطر زل زدنش، خنده اش گرفت.
هیونجین با صدای خنده بالاخره به خودش اومد و نگاهش رو از صورت فلیکس گرفت و به فرمونش خیره شد.
با صدای آرومی خندید و بالاخره به سمت خونه فلیکس حرکت کرد.

بعد از نیم ساعت به خونه فلیکس رسید و ماشین رو جلوی درب رستورانشون پارک کرد.
جفتشون کمی سکوت کردن و به روبه رو خیره شدن.
فلیکس به آرومی لب هاش رو روی هم فشار داد و نگاه خجالت زده اش رو به هیونجین داد.

Your Voice | MinsungМесто, где живут истории. Откройте их для себя