𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟎𝟓

305 57 26
                                    

هان کمی کوله اش رو روی دوشش جا به جا کرد و به صحبت های فلیکس راجب ديروز توی کلاب، گوش داد.
فلیکس بعد از اینکه ماجرا رو کامل تعریف کرد، نفس عمیقی کشید و به پاهاش خیره شد.

فلیکس: آره خلاصه دیروز اینجوری شد.

هان دستش رو روی شونه فلیکس انداخت و سعی کرد دلداریش بده.
هان دفترچه اش رو دستش گرفت و مداد رو روش حرکت داد.

" نگرانی که هیونجین اذیتت کنه؟ "

فلیکس کمی فکر کرد و چهره اش غمگین شد.

فلیکس: بیخیال هان، هیچکس دلش نمیخواد یه پسر فقیر رو اذیت کنه. دور اون پر از دخترها و پسرهای رنگی رنگیه.

فلیکس مکثی کرد و با لحن آرومی لب زد.

فلیکس: من خاکستریم هیچکس رنگ خاکستری رو نمیخواد.

هان ابروهاش توی هم گره خورد و با چهره ای عصبی به دوستش نگاه کرد و با مداد توی دستش، ضربه ای به پشت گردنش زد.
فلیکس تا خواست اعتراضی بکنه، ماشین قرمز رنگ آشنایی به چشمش خورد.
نگاه کنجکاو و براق فلیکس به سمت ماشین رفت و همون لحظه با هیونجین چشم تو چشم شد.
هیونجین که پشت فرمون بود، کمی عینکش رو پایین داد و چشمکی به فلیکس زد.
خون توی گونه های فلیکس منجمد شد و هان دستش رو جلوی صورت فلیکس تکون داد.
هان وقتی دید فلیکس همچنان به چیزی خیره شده، نگاهش رو دنبال کرد و لینو رو توی ماشین دید.
لب هاش رو روی هم فشار داد و با چهره ای خجالت زده به لینو نگاه کرد.
لینو مثل همیشه چشماش رو بسته بود و متوجه حضور هان نشد.
ماشین از کنارشون رد شد و گونه های جفتشون سرخ رنگ شد.
فلیکس بالاخره به خودش اومد و به هان نگاهی کرد. با دیدن گونه های هان، خنده ای کرد و با انگشتش به گونه های هان اشاره کرد.

فلیکس: واو چقدر سرخ شدییی. نکنه چون لینو رو دیدی؟؟

هان با چهره ای پوکر به گونه های فلیکس نگاه کرد و روی برگه چیزی نوشت.
دفترچه رو جلوی صورت فلیکس گرفت و وقتی فلیکس نوشته رو خوند، هان انگشت وسطش رو بهش نشون داد.

" خودت که سرخ تر شدی بچ"

هان توی حیاط قدم زد و به سمت کلاس رفت، فلیکس پشت سرش دویید و دستش رو روی شونه هاش انداخت.

فلیکس: جدیدا خیلی خشن شدیاااا.

*********

هان و فلیکس وارد کلاس شدن و روی صندلی هاشون نشستن.
فلیکس کتابش رو از کوله اش درآورد و همون لحظه فردی کنارش ایستاد.
فلیکس نگاهش رو به سمت بالا برد و با دیدن چهره لینو، لبخندی زد.

فلیکس: اوه صبح بخیر.

لینو سری برای فلیکس خم کرد و لبخندی زد.

لینو: صبح بخیر میشه امروز هم جامون رو عوض کنیم؟

فلیکس سوالی هان رو نگاه کرد و هان نگاهش رو ازشون دزدید و به پنجره کنارش خیره شد.
فلیکس کمی مکث کرد و کتاب و کوله اش رو برداشت و به سمت صندلی لینو رفت.
لینو با خوشحالی روی صندلی نشست و به نیم رخ هان نگاه کرد.
چرا چشماش رنگ غم داشت؟!
لینو کمی نزدیک تر شد و با صدای آرومی لب زد.

Your Voice | MinsungDonde viven las historias. Descúbrelo ahora