part10

10 4 2
                                    

همونجوری ک از پله ها میومد پایین گوشی رو تو دستش جابه جا کرد

+یعنی چی اصلا میفهمی من دارم چی میگم امکان نداره ک بیای

_........

+عزیز من نمیشه گفتم بگو چشم بعدشم تا تو بیای من رفتم و تا تو چش روهم بزنی این کار منم اوکی شده و برگشتم میدونی ک باید برم

صدای جیغ بلند جیمین رو اگه کرم بودی میشنیدی یونگی گوشی رو از گوشش فاصله دادو بعد گوشی رو قطع کرد خانوم جو با ناراحتی یونگی رو نگاه کرد

_حالا نمیشد ببریش بچه الان تا تو بیای بیتابی میکنه

+مادر من خیالت راحت حواسشون باشه شما و ساختمونو نبره هوا به خودش هیچی نمیشه بعدشم مگه یادتون رفته اون مستر جیمی عه کسی ک با یه چاقو اشپزخونه میتونه صد نفرو بکشه

خانوم جو سرشو تکون دادو پسرشو بوسید

_سفر بیخطر مادر جان

یونگی ام سرشو تکون دادو خارج شد تهیونگ و کوک و پدرش هم بیرون ایستاده بودن بعد از خدافظی قبل از سوار شدن یونگی ته گفت

+خدا خیرت بده خودت میری راحت میشی مارو میزاری با اون سلیطه

یونگی یه چش غره رفت ک سریع دستاشو اورد بالا

+باشه باشه حواسم نبود اولیا حضرت اون

یونگی سرشو تکون دادو گفت

_یادت نره خونه دوربین داره

کوک براش دست تکون داد و یونگی با سر ازش خدافظی کرد و سوار ماشین شدنو حرکت کردن تو کسری از ثانیه از در پشتی خارج شدن و بعد از چند دیقه ماشین جیمین پیچید داخل حیاط سریع عمارتو دور زد و رسید جلو عمارت سبز ک تهکوک و پدر رو دید ک از پشت عمارت برمیگشتن تا اونا رو ید دویید سمتشون ک جیهوب ک تازه ماشینو پارک کرده بود داشت میرسید به جیمین باز جیمین دویید سمت اونا و هوبی ام دنبالش تا رسید جلو اون سه نفر گفت

+یونگی کوش؟

تهیونگ خیلی جدی گفت

_دادیم لولو بردتش

جیمین یه چش غره رفت و یه بشکون ازشیکمش گرفت و دور زد سمت پدر

+بابا تو بگو کجاس؟

_پسر جان چرا اینجوری بیتابی میکنی واس همیشه نرفته ک برمیگرده کار واجب داره

جیمین ک اعصابش خورد شده بود اومد باز سوال کنه ک کوک گفت

_یه نیم ساعتی میشه رفته مام بعد ایشون داشتیم حیاط میچرخیدیم فک کنم تا تو بری برسی اون دیگه پرواز کنه بره پس بیا بریم تو

دهن تهیونگ باز مونده بود از دروغی ک کوک گفت و خب جوری دروغ گفت ک حتی خود تهیونگم باورش شده بود و پدرش بدتر از کوک جواب داد

peti peti Where stories live. Discover now