part 18 🥶💙

98 12 21
                                    

ظاهر باربی انقدر با لباس های تنگ و آبی رنگش فوق العاده
شده بود که هیچکس به اینکه چه شیطانیه فکر نمیکرد!

+میشه بگی ما توی این کافی شاپ چه غلطی میکنیم...؟!

دختر تابی به موهای فر شده اش داد و به پسر خوش پوش و نگران روبه روش خیره شد:

ربکا: اگه صبر کنی میخوایم حرف بزنیم

هری بی توجه به بقیه داد زد:
بهتره زود بری سر اصل مطلب!

ربکا لب هاش رو از نگاه سرزنش بار مشتری ها گاز گرفت:

هری مالفوی اگه بازم صداتو ببری بالا قول نمیدم دیوونه نشم و آبروتو نبرم !! اسموتیت رو بخور!

پسرک با حرص نوشیدنیش رو نوشید و منتظر دخترک شد تا مسخره بازیش رو تموم کنه و حرف بزنه.

بالاخره ربکا تصمیم گرفت علت اینجا بودنش رو بگه:

من کسی بودم که دیشب از تو و برادرت عکس گرفتم و اون شبی که مثل یک آشغال قرار بود بهم تجاوز کنین رو خوب بخاطر دارم..

دنیا برای هری تیره و تار شد...گوشاش سوت میکشیدن

+چی؟

صدای ضعیفی از بین لب های لرزونش خارج شد.

درسته که این یک خبر فوق بد بود اما اینکه دراکو بهش دروغ گفته بود که اون خبرنگار مرد رو پیدا کرده و همه چی حل شده براش بدتر از هر چیزی بود.

پوزخندی زد و با چند تا نفس عمیق به خودش مسلط شد :

+واو !خب راستش واقعا با اطلاعاتت شوکه ام کردی ربکا....اما بهتره از این خبر وحشتناک که همه چی رو میدونی بگذریم و بگی از من
یا بهتره بگم از ما چی میخوای؟!

دختر نیشخندی زد و دست های هری رو گرفت :
باهوش و دوست داشتنی....من میخوام تو دوست پسر من بشی

————————

تو واقعا با اون دخترک قرار گذاشتی؟ دوست پسرشی؟ همه دارن اینو میگن....میشه جواب منو بدی؟!!!

نیکولاس با حالت متعجبی پرسید. یک هفته ای میشد که تو مدرسه این شایعه پخش شده بود... چرا؟!

چون هری وقتی یک هفته پیش ربکا رو توی کافه دیده بود شرطش رو قبول کرده بود و حالا به کمک دوستای اون دختر همه از رابطه ی اونا آگاه بودن.

البته درباره ی قسمت دروغیش کسی اطلاعی نداشت.

هری بیچاره مجبور به قبول حرف های باربی شده بود چون به محض مخالفتش عکس ها پخش میشدن.

هوفی کشید و با بیخیالی جواب دوست منتظرش رو داد: آره !!
انقدر عجیبه؟! من اجازه ندارم قرار بزارم یا بهم نمیخوره؟

نیک حالا که مستقیم از زبون هری شنیده بود ، شایعه ها واقعی هستن عصبی پوزخندی زد:

تسخیر قلب یخیWhere stories live. Discover now