part 2 🥶💙

193 34 30
                                    

part 2 👾

"خیلی خواستنی شدی هری"
با این حرف نارسیسا لبخندی روی لبام نشست .
میدونستم که با شلوار سفید و پیراهن آبی و موهای قهوه ایم بهترین ورژن خودمو میسازم

توی افکارم غرق بودم که هرماینی دستشو به پشت کمرم کشید و باعث شد از افکارم بیرون بیام
و چشمم به عموی جدیدم بیوفته

"هری داری چیکار میکنی برو جلو و خیلی ریلکس باهاش اشنا شو مطمعنم تو از پسش بر میای

با این حرف هرماینی قوت قلب گرفتم و نفس عمیقی کشیدم ولی تا اومدم یه قدم به سمت جلو بردارم حس کردم سنگینی ای رومه و بله درست حدس میزدم دراکو با نگاه برزخیش بهم چش دوخته بود

اب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم توجهی بهش نکنم و به زور لبخندی روی لبام نشوندم و به سمت عموی جدیدم راه افتادم

بعد از خوش و بش کردن گوشه ای کز کردم...
تمام مدت اون مرد یخی داشت با نگاه کوفتیش تهدیدم میکرد و منی که قبلا مورد عنایتش قرار گرفته بودم بشدت ازش میترسیدم

سعی کردم خودمو مشغول کنم و با رسیدن اولین خدمتکار دستمو به علامت اینکه جلو بیاد بالا بردم و از روی سینی توی دستش نوشیدنی بدون الکلی برداشتم

خیلی دلم میخواست نوشیدنیای الکلی رو امتحان کنم ولی مگه میتونستم؟
چون اولا سنم زیر سن قانونی بود و دوما توی این مهمونی کلی خبر نگار کوفتی بود که فقط منتظر بودن که یکی از اعضای خانواده مالفوی ها پاشو چپ بزاره تا ازش عکس بگیرن و همه دنیا رو از اون خبر پر کنن
بالاخره خانواده مالفوی ها خیلی معروف بودن و همین معروف بودن مایه عذاب بود مخصوصا برای منی که تازه پامو توی این خانواده گذاشته بودم پس باید حواسمو جمع میکردم که لوسیوس و نارسیسا رو شرمنده نکنم با کارام..

حسابی توی افکار خوردم بودم که با صدای بم و مردونه دراکو به خودم اومدم

"هری برای سالن اتاقم چند تا تابلو سفارش دادم میایی بریم ببینیم؟"

یا مرلین این مرتیکه دراز از کی فهمید که با من خوب رفتار کنه؟
از وقتی که به این خونه اومدم نه تنها باهام خوبتر نشد بلکه بدتر ام شده ولی الان...

"بچه یه حرفو چند بار تکرار نمیکنما حواست کجاس؟

با همون نگاه برزخیش بهم خیره شده بود و جرعت نکردم توی حرفش نه بیارم و اروم لب زدم

ا...اره..می..میام

توی دلم به خودم و لکنت زبونم لعنت فرستادم حتما الان پیش خودش فکر میکنه ازش میترسم یا حساب میبرم اه هری رسما ریدی پسر

نیشخندی زد و دستشو جلوم گرفت و منتظر نگام کرد
اروم دستمو بین دست بزرگش گذاشتم که به دردناک ترین شکل ممکن دستمو فشار داد جوری که حس کردم استخونام شکست اما اخم به ابروم نیاوردم و دنبالش راه افتادم

تسخیر قلب یخیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora