-پس شما احمقای بدرد نخور برای چی پول میگیرین وقتی حتی نمیتونین یه خبرنگار زپرتی رو پیدا کنین؟!
غول های سر به زیر دراکو با شرمندگی سکوت اختیار کردن.
برای خودشون هم جای تعجب داشت که چطوری نتونستن چه با مهارتشون و یا چه از طریق دوربین های مدار بسته خبرنگارو گیر بیارن.
طبق فیلم های موجود هیچ خبرنگاری از عمارت خارج نشده بود.
همینطور هیچ خبرنگار مو بوری طبق اطلاعات دراکو توی مهمونی نبود!
انگار که اون مرد غیب شده بود...چون نه داخل بود و نه
بیرون رفته بود!!!صبح شده بود و دراکو بی اعصاب و هری بی قرار تا همین الان چشم روی هم نزاشته بودن و این درحالی بود که بقیه بی خبر در خواب خوش غرق بودن و چیزی به بیدار شدنشون باقی نمونده بود.
مرد مغرور دومین پاکت سیگارش رو مچاله کرد و داخل سطل انداخت.
پلک هاش رو با انگشت فشرد:
-گم شین بیرون...از جلوی چشمام گم شین!!
فریادش دلیلی شد تا محافظ ها به سرعت اتاق رو ترک کنن.
کلافه کراواتش رو شل تر کرد و دستی بین موهاش کشید.
نمیدونست اون مردک فضول کجاست و قراره براشون چی پیش بیاد.
این اتفاق به حدی بزرگ بود که تمام فکر دراکو رو دربر بگیره .
هزاران احتمال و اما و اگر تو ذهنش بود....لو رفتن اون عکس ها رویدادی وحشتناک میشد و یا شاید ممکن بود خبرنگار نقشه ای بدتر از پخش کردن عکس ها رو انجام بده...
با تقه ای که به در خورد کمی آروم تر شد که رشته ی افکار ترسناکش پاره شده.
با اعلام اجازه ی ورودش هری با ظاهری آشفته داخل شد و درو پشت خودش بست و همونجا کز کرد.
سرش رو پایین انداخته بود و با گوشه ی هودی قرمزش بازی میکرد... مشخص بود که حال خوبی نداره و تمام شب رو اضطراب کشیده!
-بیا نزدیک...بیا اینجا..
کوچولو کمی این پا و اون پا کرد و به سمت دراکو راهی شد.
وقتی مقابل هم قرار گرفتن دراکو عکس العملی نشون داد که هری یک درصد هم احتمال نداده بود....
مرد مغرور اونو روی پاهاش نشونده بود و بغلش گرفته بود!
دراکو با آرامش نفس میکشید جوری که انگار خوب شدن حالش به گردن خوش عطر هری مربوط بود.
پسرک فکر میکرد که مورد پرخاش قرار بگیره ، دعواشون بشه و یا نادیده گرفته بشه چون به هرحال بخاطر شیطنت اون به پشت بوم رفته بودن اما دقیقا برعکس تصوراتش رخ داد.