part 13 🥶💙

160 17 16
                                    

لباس هایی که براش آماده شده بودن رو پوشیده بود و موهاش رو هم خشک کرده بود و با ناراحتی و از دور به بشقاب غذای رو به روش نگاه میکرد.
پاستای خوش مزه و چمشک زن باعث پیچش دلش میشد اما ذهن مشغولش مانعی میشد برای لب زدن
با تمرکز روی شستن تنش تمام مدت حموم کردنش رو به چیزی فکر نکرده بود یا سعی کرده بود که فکر نکنه !
اما حالا علامت سوال هایی زیادی داشت تا به نقطه تبدیلشون کنه

اینکه دراکو بهش اسپنک زده بود رو میتونست چشم پوشی کنه اما درباره ی دستبند و بقیه ی موارد اون بیشتر دل شکسته بود تا ترسیده!
از مرد مغرور توقع داشت که اولین سکسشون رو رویایی کنه شاید حتی در حد یک تخت پُر از گل رز پر پر شده و شمعی هایی داخل اتاق که به شکل قلبه!!!!

اما دراکو تمام تصوراتش رو بهم ریخته بود و تصمیم داشت جدید و خشن اولین سکسشون رو پیش ببره.

هری اول ترسیده بود چون در اون لحظه خودشو اسیر شده دیده بود و هیچ درکی نداشت که قراره چه اتفاقی بیوفته...شاید اگه جناب مالفوی قبلش بهش توضیح میداد انقدر سورپرایز و گیج نمیشد و فرار نمیکرد.
علت فرارش از دراکو این بود که به هیچ وجه نمیخواست اولین بارش رو خراب کنه.
سری تکون داد تا زیاد فکر نکنه و بالاخره جلو رفت...نزدیک میز...تا غذا بخوره .

لعنتی ! دراکو میدونست اون پاستا دوست داره یا از روی شانس این غذای بی نظیر گیرش اومده بود..

در حال خوردن ششمین لقمه بود و بشقاب رو برداشت تا با کج کردنش سس بیشتری نصیبش بشه که با دیدن تکه کاغذی کف سینی از خوردن دست کشید.

"متاسفم . نمیخواستم بهت آسیب بزنم منو ببخش"

قلب هری شروع کرد به دیوانه وار تپیدن...حس میکرد که لحن نامه ناراحتی عمیق دراکو رو در بر داره و مرد مغرور غمگین و پشیمونه...

کاغذ از بین انگشت هاش سر خورد و همزمان هری روی صندلی نشست.

باید با دراکو حرف میزد...بنظر میرسید که رفتار و عکس العملش سوتفاهم پیش آورده.

وقتی دراکو ازش عذر خواهی کرده بود...اون مرد جدیو جذاب...هری حس کرد زیاده روی کرده و باید از دراکو معذرت خواهی کنه!
باید باهاش حرف میزد.
میخواست بهش بگه که بخاطر کدورت های گذشته ی بینشون با دیدن دستبند و چشم بند ترسیده و اگر ازش فاصله گرفته بخاطر این ترس بوده و هم اینکه دوست نداشته اولین بارش رو با مدلی که دوست نداره خراب کنه.
هری یک چیز رو خوب یاد گرفته بود..اینکه اگه با دراکو رو راست باشه و حقیقت رو بگه ازش مهربونی و توجه میبینه.

حالا که دراکو براش پاستا درسته کرده و متاسف بود و هیچ گونه اسیبی بهش نرسونده بود و بهش تجاوز نکرده بود میفهمید که چقدر رفتار اشتباهی کرده

ساده لوحی زیادش به حدی بود که وقتی بعد از چند دقیقه مقابل مرد
مغرور قرار گرفت و این حرفا رو زد و طلب بخشش کرد دراکو هم
متعجب بود که هری چقدر احمقه!!!!

تسخیر قلب یخیKde žijí příběhy. Začni objevovat