_دارین چیکار میکنین؟
پوزخندی زد. چیزی که میخواست رو به دست آورده بود. کسی که تحت نظرش داشت احتمالا توی دادستانی هم آدم داشت که کل پرونده آدم ربایی دست کاری شده بود.برگشت و با لبخند گفت: اوه...
و با دیدن دادستان کیم کمی مکث کرد. حدسش درست از آب در اومده بود:دادستان کیم خوشحالم که شمارو از نزدیک میبینم. ایگو... من طرفدار دو آتیشه شمام...
با ناراحتی ادامه داد: از آپا خواستم برام از پرونده های شما بگه اما اون اصلا بهم اهمیتی نداد. برای همین اومدم اینجا تا دنبال پرونده های شما بگردم.
دادستان که تا همون لحظه دست به سینه ایستاده بود خنده ای کرد: ایگو... یئونشی واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.با لبخند ادامه داد: باید از اولش هم میاومدین پیش خودم. چطوره بریم تو دفترم خودم براتون تعریف کنم؟
_چی؟با لبخند مضحکش که حفظ کرده بود، به سمت در اشاره کرد: از این طرف لطفا.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
دستی به گردنش کشید و نالید:عجب گیری افتاده بودیم... آخ گردنم شکست از حجم دروغ هاش.
یئون خنده ای کرد و کمربندش رو بست: حالا میفهمیم باید از دست کی در بریم.با تعجب به سمتش برگشت: منظورت چیه؟
نگاهش رو بهش داد:به نظرت چرا باید مسئول پرونده یهویی عوض بشه؟
بعد از کمی فکر کردن گفت:چون اونا میخواستن یه طور دیگه این قضیه رو بیان کنن.
سرشو به نشونه تایید پایین اورد: درسته. و کسی که اینو اعلام کرد خود دادستان کیم بود. باید مطمئن میشدم که اون آدم جئون سوچوله.سری تکون داد و ماشین رو راه انداخت:کجا بریم؟
_خونه.
با کمی ناراحتی گفت:یئونا امروز شنبست...
نگاهشو از شیشه به بیرون داد و آروم گفت: برو خونه...
نگاه گذرایی بهش کرد و برای لحظه ای چشمهاش رو بست.
الان تنها جایی که میتونست آرومش کنه...تخت عزیزش بود.●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
_سوهییا... دلت میخواد اسم بچه رو چی بزاری؟
کمی از پشمک توی دستش خورد: اممم.. هیون وو
با خنده در حالی که دو دستش رو روی فرمون گذاشته بود، گفت: این که اسم پسره. بچه دختره.با اخم ریزی گفت: ولی من میخوام پسر بشه.
با خنده گفت:چرا؟ میخوای داداش داشته باشی؟
_ میخوام اوپا داشته باشم.خنده ای به بچگی دخترش کرد: سوهییا... تو نمیتونی کسی که قراره نونا صدات کنه رو اوپا صدا کنی.
تعجبش، چشمهای درشتش رو بیشتر نمایان میکرد: چرا؟_ به خاطر اینکه اون ازت کوچیکتره.
_ نمیتونی برام داداش بزرگتر بیاری؟
YOU ARE READING
𝐎𝐔𝐑 𝐁𝐑𝐄𝐀𝐓𝐇
Randomنگفتی چرا زدیش؟ نگاهشو در تاریکی به دختری که صبح خودش موهاش رو براش بسته بود، داد: به خاطر...تو. نگاهشو از زخم کنار لبش گرفت و در اون فاصله کم به جونگکوک داد.دستش کنار لب جونگکوک مونده بود و نگاهش روی چشمهاش: منظورت چیه؟ چشمهاش توی تاریکی اتاق...