در حالی که به زور نفس میکشید گفت:توی یکی از نقاشی های... سونا... یه... پسر بچه بود...اسم...تورو... روش نوشته بود... جونگهیون اوپا... فرشته ی نجات من ... و اونی...
دستشو ول کرد که یئون به سرفه افتاد. روشو برگردوند: گمشو بیرون.
یئون دست بردار نبود: جونگهیونشی... میدونی که... به عنوان دختر دادستان کل... توی دادگستری میتونم پرسه بزنم... پس تمام پرونده هایی که به این خواهر ها مربوط میشد رو دارم... تنها چیزی که ازت میخوام اینه... ارتباط دکتر هان سونگهو با جئون سوچول چی بود؟
دستهاش رو توی جیب شلوارش گذاشت: حاضری به خاطر یه خواب بی اهمیت... کل زندگیت رو نابود کنی؟
پوزخندی زد:من تمام عمرم همین کارو کردم. زندگی من با دستهای خودم نابود شده.
_ باز هم دارم میگم. بهتره دست از اینکار بکشی. اون بیرحم تر از این حرفهاست.
_میدونی تحت نظر بودن توسط آدمایی که نمیشناسی چقدر عذابت میده؟ حتی به خودشون زحمت عوض کردن ماشین هم نمیدن. همون پلاک و همون ماشین.
_تحت نظر بودن بهتر از توی قبر بودنه. دلت برای خانوادت نمیسوزه؟
_من خانواده ای ندارم.به سمتش برگشت و شونه هاش رو گرفت:ازت خواهش میکنم. این کارو نکن.
با لبخند دردناکی گفت: نمیتونی بفهمی دارم دلیلی واسه خودکشی میگردم؟سرشو پایین انداخت و دوباره بلندش کرد:مطمئنی؟
سرشو تکون داد. جونگهیون دستهاش رو برداشت و پشت میزش نشست:بشین.لبخندی زد و به سمت جای قبلیش برگشت. روز پر اطلاعاتی بود.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
با اومدنش ایلسون به طرفش رفت:چیشد؟
مشتشو جلو آورد که ایلسون با خوشحالی آروم بهش کوبید. یئون خنده ای کرد:بدو بریم که اطلاعات جدید به دست اومده.سری تکون داد و به سمت بیرون اشاره کرد: راست میگی. بریم.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
_منظورت اینه که هان سونگهو، دکتر شخصی جئون سوچول بوده؟
سری تکون داد و ادامه داد:آره. انگار از تجارت بازار سیاهشون خبر دار شده بوده. واسه همین توی خونش هم جنس داشته._ چه جنسی؟
_هر چیزی که فکر کنی. مواد. اسلحه. گفت این پرژه های مجتمع ها هم یه کلکی دارن. گفت اون همیشه توی ساخت و سازهایی که انجام میداده چند طبقه زیرزمین هم داشته تا جنس بزاره. گفت مردمی که توی ساختمون های شرکت SJ ساکنن اکثرا بیمارن. احتمالا آشپزخونه هم دارن که یعنی از بوش مریض میشن.
آهی کشید: باورم نمیشه._ دکتر هان از بیماری اونها خبر دار شده بوده. خواسته افشاش کنه که زنشو کشتن. برای اینکه از دخترهاش محافظت کنه، میخواسته از باند بیاد بیرون. برای همین همه جنس هارو از خونش خالی کرده. و همون روز خونش رو سوزوندن. و هر سه نفر تو آتیش سوختن.
YOU ARE READING
𝐎𝐔𝐑 𝐁𝐑𝐄𝐀𝐓𝐇
Randomنگفتی چرا زدیش؟ نگاهشو در تاریکی به دختری که صبح خودش موهاش رو براش بسته بود، داد: به خاطر...تو. نگاهشو از زخم کنار لبش گرفت و در اون فاصله کم به جونگکوک داد.دستش کنار لب جونگکوک مونده بود و نگاهش روی چشمهاش: منظورت چیه؟ چشمهاش توی تاریکی اتاق...