درحالی که پاشو به زمین کوبید تا صندلی چرخدارش از مانیتور دور کنه، دستهاشو پشت سرش گذاشت و چشمهاشو بست. آهی از خستگی کشید. بعد از یک هفته تونسته بود یکی از ترک هارو آماده کنه و دومی رو شروع کنه. ترک های آلبوم سولوش که هنوز معلوم نبود کی منتشر بشن.نگاهشو به ساعت استدیو داد. ساعت ۵ بعد از ظهر رو نشون میداد. زمان بدی برای یه چرت کوتاه نبود. بلند شد و به سمت کاناپه رفت. بدون اینکه کفش هاش رو دربیاره روش دراز کشید و چشمهاش رو بست و برای چند ساعت به خواب رفت.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
برای آخرین بار به در کوبید و از در فاصله گرفت. حتی نمیدونست ساعت چنده اما انگار قصد آزاد کردنش رو نداشتن. دستی به موهاش کشید. بیکار نشستن عمرا تو کت یئون نمیرفت. نگاهشو به کمد ها داد. اشکالی که نداشت این اطراف رو بگرده؟
به سمت کشوهای میز آرایشی قرمز رفت و روی صندلی نشست. اولین کشو رو باز کرد. طبق معمول لوازم آرایشی بود پس بی توجه به لوازمی که برخلاف انتظار بدون گرد و خاک مونده بودن، در کشو رو بست و کشو ی بعدی رو باز کرد. چند عدد کتاب و آلبوم عکس و شاید... چند تا دفتر.
آلبوم مشکی که بالاتر از همشون قرار داشت، برداشت و بازش کرد. عکس های متفاوت از عمارتی که بوته های رنگا رنگ داشت و احتمالا همین عمارت بود. تضاد الان و زمان این عکسها کاملا باهم متفاوت بود. چرا که باغی که سر صبح موقع طلوع خورشید دیده بود کاملا فرسوده بود.
صفحه دیگه ای رو ورق زد. عکس یک زن جوان که شباهت کمی هم به زن خدمتکار سر صبح نداشت. احتمالا دخترش بود. زن با لبخند دوتا پسر بچه که میتونست از چهره یکیشون جونگهیون رو تشخیص بده، بغل کرده بود و روی هوا بلندشون کرده بود.
درست وسط گلهای رز سفید وقرمز که با لباس صورتی زن اخت شده بودن.صفحه بعدی از آلبوم رو باز کرد و با دیدن اولین عکس، شوکه شد: این...
عکس دوتا دختر بچه کنار جونگهیون و به احتمال زیاد جونگکوک با چهره دو آشنا بود. سوهی و سونا! پس قبلا اینجا بودن. درحالی که نگاهشو به اطراف می چرخوند،به این فکر کرد که[ یعنی اینجا اتاق کیه؟]
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
از ماشین پیاده شد و به تلفن یئون زنگ زد. دنبال یئون نبود. دنبال تلفن بود. صدای زنگ تلفن آشنایی باعث شد از بین تمام اون صداهای آبی که بین تایر ماشین ها به رقص در اومده بودن، از جاده خارج بشه و به سمت صدا حرکت کنه. کمی دور تر از جاده و بعد از گاردریلها گوشی یئون رو پیدا کرده بود. آهی کشید و تماس رو قطع کرد.
با منشی تماس گرفت: گوشی یئون رو پیدا کردم. اما خودش نیست. آدرس اون مجتمع و اطلاعاتش رو برام بفرست.
YOU ARE READING
𝐎𝐔𝐑 𝐁𝐑𝐄𝐀𝐓𝐇
Randomنگفتی چرا زدیش؟ نگاهشو در تاریکی به دختری که صبح خودش موهاش رو براش بسته بود، داد: به خاطر...تو. نگاهشو از زخم کنار لبش گرفت و در اون فاصله کم به جونگکوک داد.دستش کنار لب جونگکوک مونده بود و نگاهش روی چشمهاش: منظورت چیه؟ چشمهاش توی تاریکی اتاق...