______________________
_____________با شنیدن صدا های ناهنجار، از خواب پرید. شوکه روی تخت قرمز مخملی نشست و سعی کرد اطرافش یا شاید بیرون از اتاق رو درک کنه. انگار وارد خونه شده بودن. اما کی؟
به سمت در رفت و دستگیره در رو پایین کشید. برخلاف دو روز گذشته باز شد. با تعجب لای در رو باز کرد و اطراف رو چک کرد. صدا انگار از طبقه پایین بود. مطمئن نبود از اتاق خارج بشه یا نه.
درو بست و به سمت پنجره رفت. به دیوار تکیه داد و به بیرون نگاه کرد. دو تا ون و دوتا ماشین شخصی. بهتر بود همون در رو امتحان کنه. قبل از اینکه از در خارج بشه دفاتر و آلبوم هایی که دیشب دیده بود، برداشت.
آروم از پله ها پایین رفت. پیراهن بلند و سفیدی که تنش بود، اونو شبیه پری های پا برهنه کرده بود. موهایی که به خاطر حمام نکردن کمی چرب به نظر میرسیدن و چشمهایی که مدام به دور و اطراف نگاه میکردن تا بتونن راه خروجی برای بیرون پیدا کنن.
در خروجی درست انتهای پله ها داخل محوطه جدا از حال بود. چطور باید ازش خارج میشد درحالی که میتونست صدای نفس ها و پاهایی که کفش های چرمی پوشیدن رو بشنوه؟ دفتار و آلبوم هارو بیشتر به خودش چسبوند و نگاهشو از پشت دیوار به داخل داد. انگار اون مرد کشته شده بود.
از فرصت نادری که براش پیش اومده بود، استفاده کرد و به سمت در حرکت کرد. باید تا جایی که میتونست از این عمارت دور میشد.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
_قربان به ویلای خارج از شهر حمله شده و تمام جنسها و همچنین دختره ناپدید شدن.
گلس توی دستش رو با سمت مبل روبروش پرتاپ کرد و با تعجب به کانگ نگاه کرد:داری چی بلغور میکنی؟ کی حمله کرده؟
_تمام خدمه کشته شدن و جنس ها دزدیده شدن. از وضعیت دختره خبری نداریم اما احتمالا اونها با خودشون بردنش.
با فریاد به سمت در اشاره کرد: برای چی وایسادی؟؟؟برو ببین کار کدوم عوضی بوده؟؟؟؟ گمشوووو
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
درو بست و خودشو توی صندلی تاکسی که توی جاده پیدا کرده بود، فرو برد. از شدت دویدن به مدت چند ساعت نفس نفس میزد و موهاش توی صورتش ریخته بود:خانم کجا میرین؟
نگاهشو به راننده داد: اول بگو...اینجا...کجاست؟
راننده با مکث سرشو به سمت درختهای خارج از جاده برگردوند: اینجا دگوئه خانم.
آهی از آسودگی کشید:خیله خوب... به سمت مرکز شهر برو. آدرس... هتل رو بهت میدم.
YOU ARE READING
𝐎𝐔𝐑 𝐁𝐑𝐄𝐀𝐓𝐇
Randomنگفتی چرا زدیش؟ نگاهشو در تاریکی به دختری که صبح خودش موهاش رو براش بسته بود، داد: به خاطر...تو. نگاهشو از زخم کنار لبش گرفت و در اون فاصله کم به جونگکوک داد.دستش کنار لب جونگکوک مونده بود و نگاهش روی چشمهاش: منظورت چیه؟ چشمهاش توی تاریکی اتاق...