part15

78 12 0
                                    


سه روز از اون اتفاق گذشته بود
و تهیونگ هنوز درگیر فکرهایی بود که ذهنش رو مشغول کرده بود. جین و نامجون به خونش اومده بودن تا شاید یه کم حال و هوای جونگکوک عوض شه. جین و جونگکوک کنار هم روی مبل نشسته بودن و جین با صدای آرومی چیزی به جونگکوک می‌گفت و هر دو ریز ریز می‌خندیدن.

تهیونگ که از اون طرف اتاق چند باری تلاش کرده بود ببینه جین چی داره می‌گه، اما نتونسته بود چیزی بشنوه، کلافه شد و با یه هوف بلند، به سمتشون برگشت.

_شکلاتم نمیخوای بیایی پیش خودم؟؟

جین به تهیونگ نگاه کرد و گفت:

« همینجا راحته. مگه نه کوکی؟؟

جونگکوک لبخندی زد که دندون های خرگوشیش معلومشد.

+اره هیونگ..

نامجون که تا اون لحظه مشغول گوشیش بود، سرش رو بلند کرد و با خنده گفت:

*تهیونگ، یونگی پیام داده. میگه تا چند دقیقه بعد با جیمین و هوسوک میان..

تهیونگ به نامجون نگا کرد..

_خاطر چی!؟

*خودت میدونی که جیمین چقدر حسوده وقتی دور هم جمع شیم و بهش نگیم مغز یونگی رو میخوره..

تهیونگ آهی کشید منتظر بود نامحون و جین برن خونشون تا با جونگکوک تنها باشه اما انگار همه چی باهاش مشکل داشت..

جونگکوک گرمش شده بود.. و رایحش بیشتر از همیشه شیرین پخش شد..

جین که کنارش نشسته بود با پخش شدن رایحه شیرین شکلات چشماش گرد شد...

به جونگکوک نگاه کرد که صورتش سرخ شده بود..
با گرفتن دست جونگکوک.. با صدای اهسته گفت..

* بریم اتاق تهیونگ...

.
.
.
تهیونگ با حس رایحه شیرین شده یی جونگکوک به جونگکوک و جین نگاهی انداخت که داخل اتاق رفتن..

خواست بلند شه که نامجون دستش رو گرفت..

* بشین...

.
.

*جونگکوک.. درد داری؟؟

جونگکوک سرشو پایین انداخته بود..

+نه فقط گرمه..

* بهم نگاه کن جونگکوک..

جونگکوک سرشو بلند کرد و به جین نگاه کرد..

* لازم نیست خجالت بکشی .. دوران هیتت رو همیشه چجوری میگذروندی؟

+کاهنده میخوردم...

جین سر تکون داد...

* الان جفت داری اوضاع تغییر کرده.. میخوای هیتت رو با تهیونگ بگذرونی.. اگه نمیخایی فقط بهم بگو قول میدم که نزارم نزدیکت شه...

نت های شبانه Where stories live. Discover now