part26

60 9 0
                                    

صبح روز بعد، هوا هنوز تاریک بود که تهیونگ زودتر از خواب پرید. چشمش به جونگکوک افتاد که توی بغلش آروم خوابیده بود. حتی توی خواب هم بی اندازه زیبا به نظر می‌رسید. لبخندی رو لب تهیونگ نشست. نمی‌خواست بیدارش کنه، ولی باید آماده می‌شدن.

آروم دستش رو از زیر سر جونگکوک بیرون کشید و پتو رو کمی روش کشید. بلند شد و به سمت گوشیش رفت تا ببینه نامجون پیام داده یا نه. پیام اومده بود:

"دو تا بلیت به ژاپن گرفتم، ساعت ۱۰ صبح پرواز دارین. مواظب خودتون باشین."

تهیونگ یه نفس راحت کشید. همه چی باید خوب پیش می‌رفت. رفت سمت آشپزخونه تا یه چیزی آماده کنه..

همینطور که مشغول درست کردن صبحونه بود، صدای خمیازه جونگکوک رو شنید. سرشو چرخوند و دید که جونگکوک داره با چشمای خواب‌آلود و نیمه باز بهش نگاه می‌کنه.

+ صبح بخیر ته ته.

تهیونگ لبخند زد و گفت:

_صبح بخیر شکلاتی.خوب خوابیدی؟

جونگکوک با یه لبخند کمرنگ گفت:

+آره، بعد خیلی وقت دوباره تونستم آرون بخوابم... ولی هنوز هم استرس دارم .

تهیونگ با ملایمت جلوش رفت و دستش رو روی صورت جونگکوک گذاشت.

_نگران نباش. همه چیز درست می‌شه. بلیت گرفتم از اینجا میریم...

جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد...

+کجا میریم..

تهیونگ دوباره ازش کمی دور شد و مشغول صبحانه درست کردن شد...

_ژاپن... ساعت 10 پرواز داریم... یعنی فقط سه ساعت دیگه وقت داریم...

جونگکوک با چشم های گرد شده به تهیونگ که با خونسردی حرفاشو میزد خیره شده بود...

رفتن به یه کشور دیگه؟ اگه تهیونگ باهاش باشه پس مشکلی نداره...

البته فعلا..

یه کم خیالش راحت شد، ولی هنوز ترس توی چشماش بود. بلند شد و نشست، دستاشو توی موهاش کشید و گفت:

+ته، فکر می‌کنی بتونیم واقعاً فرار کنیم؟

تهیونگ لبخند مطمئنی زد و گفت:

_به من اعتماد کن. هر کاری لازم باشه می‌کنم که دیگه اذیتت نکنن. فقط باید زودتر راه بیفتیم.


جونگکوک با یه نفس عمیق سری تکون داد و گفت:

+باشه، اما من هیچ چیزی با خودم نیاوردم.. فقط گوشی و پالتو و لباس های که تو تنم بود دیگه چیزی ندارم..

تهیونگ که صبحانه رو روی میز چیند به جونگکوک نگاه کرد..

_نگران اونش دیگه نباش خودم اوکیش میکنم...

نت های شبانه Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora