part25

75 10 0
                                    

اونوو داخل اتاق شد با دیدن چهره بهت زده جونگکوک نگران نزدیکش شد..

×چیشده کوک؟

کوک به اونوو نگاه کرد...

+ته... تهیونگ گفت میام اینجا..

اونوو چشماش درشت شد...

×لعنت بهت الفای دراز ... الان چی کار کنیم... همگی اینجان اگه بیاد قطعا سند مرگ خودشو امضا میکنه ...

جونگکوک با نگرانی به اونوو نگاه کرد و لباشو به هم فشرد. اون می‌دونست که تهیونگ هیچ‌وقت شوخی نمی‌کنه. تهیونگ اگه گفته امشب میاد، حتماً میاد، اما فکر کردن به این که اونوو چی می‌گفت باعث شد دلش بیشتر بریزه. "سند مرگش رو امضا می‌کنه؟" اگه تهیونگ بخواد جلوی همه ظاهر بشه، اتفاق وحشتناکی میفته.

+من نمی‌دونم... اونوو، من نمی‌دونم چی‌کار کنیم.

اونوو دستاشو به سرش گرفت، قدمی به عقب رفت و شروع کرد به فکر کردن. توی اون لحظه، فضای اتاق پر از استرس بود. نفس‌های عمیق و سنگین جونگکوک، لرزش دستاش و سردرگمی‌ای که توی نگاهش بود، همه رو بهم ریخته کرده بود.

× باید یه راهی پیدا کنیم... شاید بتونیم یه جوری جلوشو بگیریم. آره! باید قبل از اینکه بیاد باهاش حرف بزنیم.

اونوو سریع به سمت گوشیش که روی تخت کنار جونگکوک بود رفت...

بعد گرفتن شماره تهیونگ منتظر موند تا جواب بده...

اما تهیونگ جواب نداد....

دست جونگکوک رو گرفت بلند کرد ...

× بلند شو قبل اومدن اون باید بریم...

جونگکوک گیج فقط سرتکون داد حتی نفهمید کجا میخوان برن...

از پله ها پایین رفتن روبروی مامانش و مامان و بابایی اونوو..

اونوو با لبخند گفت..

×من و جونگکوک میخوایم بریم چند دقیقه قدم بزنیم...

بعد ازین که موافقت کردن.. هر دوتاشون بیرون شدن دوباره شماره تهیونگ رو گرفت اینبار کلا خاموش بود...

از عمارت بیرون شدن هردوتاشون نزدیک عمارت پشت یه درخت بزرگ منتظر بودن اگه تهیونگ رو دیدن مانعش بشن تا داخل عمارت نشه ... قطعا این کودکانه ترین نقشه بود... اما الان هیچ چاره یی نداشتن . .

بعد چند دقیقه تاکسیی نزدیک عمارت ایستاد... با پیاده شدن تهیونگ ازش اونوو با عجله دوید سمتش و دست تهیونگ رو کشید...

_ولم کن لعنتییی..

تهیونگ عصبی دستش رو ار دست اونوو کشید...

× مثل ادم بیا باهام.. چون جونگکوک اونجا منتظرته دو قطبی روانی...

به جایی که اونوو اشاره کرده بود رو نگا کرد جونگکوک نزدیک درخت بزرگی ایستاده بود...

نت های شبانه Where stories live. Discover now