part22

73 10 0
                                    

چند روزی از دیدن تهیونگ میگذشت..
هر شب بهش زنگ میزد و تا وقتی خوابشون میبرد باهم حرف میزدن  ..
امروز اونوو میومد.. مامانش صبح وقت اومده بود تو اتاقش و گفته بود اونوو میاد باید مثل ادم رفتار کنه.. هه بیچاره نمیفهمید با اونوو چه نقشه کشیدن...
دوش گرفت وقتی از حمام بیرون شد اونوو رو دید که تو اتاقش رو تخت نشسته..
× سلام..بلاخره بیرون شدی دیگه داشت حوصلم سر میرفت..
جونگکوک نگاهی بهش انداخت..
+سلام.. ببخشید زیاد منتظر موندی..

اونوو لبخندی زد و سرشو به دو طرف تکون داد..

×نه خیلی...خب امروز میخوام بریم بیرون ... امروز به جفتم قول دادم که تو رو بهش معرفی میکنم...فکر میکنه واقعا دارم ازدواج میکنم دیوونه شده...

جونگکوک چند ثانیه بهش خیره موند..

+ مامانم میذاره.؟

× به مامانت گفتم...میتونیم بریم فقط باید قبل ازین که هوا تاریک بشه تو رو دوباره باید خونه بیارم...

جونگکوک با تردید سر تکون داد... و مشغول سشوار کشیدن موهاش شد...

اونوو به جونگکوک نگاه کرد ...

+خیلی زیبایی...ولی نه به اندازه جفت من...

جونگکوک چشمی چرخوند...

+حالا هی بکن تو چشمم...که جفتت زیباتر ازمنه ... در ضمن اگه تهیونگ اینجا میبود قطعا باهات دعوا میکرد...

× من تا هنوز این تهیونگ رو ندیدم.... از همین الان میگم واقعا رومخه...

جونگکوک با چشم های گرد شده بهش نگاه کرد...  با حرص به اونوو نگاه کرد و سشوار رو خاموش کرد.

+جرئت نداری دوباره جفت منو رومخ بگی!

اونوو خندید و دستاشو بالا برد.

× خب خب، بیخیال! فقط گفتم هنوز ندیدمش و یه حسی بهم میگه ممکنه خیلی خوشم نیاد ازش.

جونگکوک سری تکون داد و کلافه نگاهی به آینه انداخت.

+تهیونگ خیلی خوبه، فقط... خب...

برای لحظه‌ای مکث کرد. فکر کرد به اون نگاه‌های مهربون تهیونگ، به صدای آرومش وقتی باهاش حرف می‌زد، به اینکه هر شب بدون شنیدن صدای تهیونگ خوابش نمی‌برد.

+... خیلی بهم اهمیت می‌ده.

اونوو سرش رو کج کرد و با نگاه کنجکاوی پرسید:

× واقعا اونقدری که می‌گی خوبه؟ اینجوری که تو می‌گی باید خیلی عاشق باشه.

جونگکوک لبخند کوچیکی زد و یه لحظه به فکر فرو رفت.

+آره، عاشقم هست. ولی یه جور خاصی... مثل اینکه می‌فهمه چی می‌خوام حتی قبل از اینکه بگم.

نت های شبانه Where stories live. Discover now