4

24 4 0
                                    

یه هم‌خونه؟ اون پیرمرد ایکبیری بخاطر همین ارزون حساب کرده بود؟
تهیونگ جدی حوصله‌ی دردسر جدید رو نداشت، همین که از خونوادش دور بود براش کافی بود اما خب یه هم‌خونه نمیتونست مشکل بزرگی باشه نه؟

بعد از اینکه اجازه داد پسر داخل بشه سمت طبقه بالا هدایتش کرد تا اتاقش رو نشونش بده
بهرحال این خونه هم یه عمارتی بود برا خودش.

+"هی پسر تا کی قراره اینجا باشی؟"

پسر همینجور که چمدونش رو جا به جا می‌کرد جواب داد:
_"بستگی داره تا کی تحملش کنی"

تهیونگ چشماش گشاد شد و بیشتر تو فکر فرو رفت.
یه پسر از ناکجاآباد با یه مشت نقاشی رو دست چپش و یه مشت سوراخ تو گوشش دقیقا چه گوهی می‌خورد الان؟

+"فکر کردی کی هستی جونور؟"

جونگ‌کوک رو تخت دراز کشید و به چشمای کشیده تهیونگ نگاه کرد.
با لبخندی دلنشین لب زد:

_"تهیونگ تو واقعا دوست داشتنی ای"



The Grave [KOOKV]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora