part 7

101 15 13
                                    

با دقت و توجه زیادی داشت لباس هاش رو زیر و رو میکرد
در واقع هیچوقت برای انتخاب لباس هاش انقدر وسواس به خرج نمیداد و نمی‌فهمید چرا برای یه قرار ساده باید به خودش سخت بگیره

تا چند ساعت قبل داشت فکر میکرد که دعوتش به شام رو نپذیره
طبیعتا هنوز به اون امگا اعتماد نداشت
فکر میکرد ممکنه غذارو مسموم کنه و این دلیلی بود که میخواست دعوتش به شام رو رد کنه

همینطور رگال ها رو یکی یکی کنار میزد و زیر لب با خودش حرف میزد که در اتاقش زده شد

انقدر درگیر انتخاب لباسش بود که توی همون حالت جواب داد

_ کیه ؟ ...

_ منم عزیزم ... چند لحظه وقت داری ؟ ...

جانگکوک با شنیدن صدای مادرش از گشتن دست کشید

_ آره مامان ... بیا تو ...

وقتی خانوم جئون وارد اتاقش شد اول یه نگاه کلی به به بهم ریختگی اتاقش انداخت و بعد به رگال ها و لباس هایی که روی تخت و روی کف زمین رو پوشونده بودن نگاه کرد

_ اوه ... اینجا چه خبره ‌؟ ...

جانگکوک کلافه دستی به گردنش کشید

_ امشب قرار دارم ... و دنبال یه چیز خوبم ... اما چیزی پیدا نمیکنم که مناسب امشب باشه ...

خانوم جئون ابروهاش رو بالا داد
نفس عمیقی کشید و با خونسردی به طرف تخت رفت و یکمی لباس ها رو کنار زد
لبه ی تخت نشست و با کنجکاوی گفت

_ خب قبل از انتخاب لباس باید ببینی چجور قراریه ؟ ...

جانگکوک سری تکون داد و گفت

_ یکی از همکلاسی هام دعوتم کرده ...

_ همکلاسی قدیمی ؟ ...

_ نه ... تو همین مدرسه دیدمش ... دیروز توی مدرسه که جشن بود باهاش آشنا شدم ... و بعدش دعوتم کرد به شام ...

قطعا نمیتونست از بحثی که با اون پسر داشت حرفی بزنه چون نمیخواست نگرانش کنه و ذهنیت بدی بهش بده

اما خانوم جئون کنجکاو تر از این حرف ها بود
اخم ریزی کرد و سعی کرد بفهمه قضیه چیه
جانگکوک هم با دیدن اخم ریزی که تو چهره‌ی مادرش بود دست هاش رو به کمرش زد و با لبخند گفت

_ نگران نباش ... آدم قابل اعتمادیه ... پدرش رو میشناسم ... از دوست های پدره ...

این حرف جانگکوک باعث شد کمی از اخم هاش باز بشه و با آرامش سوال دیگه ای بپرسه

_ اون یه آلفاست ؟ ...

جانگکوک سرفه ای کرد و گفت

_ نه ...

خانوم جئون با لبخند گفت

_ پس بتاست ! ...

_ نه !! ...

My Cutie CookieTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang