صبح روز بعد جیمین بیدار شد ولی مثل روز های قبل احساس تنهایی نکرد بلکه حس کرد توی یک آغوش نرم فرو رفته خیلی حس خوشی بهش دست داد انقدر که وصف نشدنی بود حس میکرد دیگه خوانواده داره خونه داره زندگی داره پس از مدت طولانی حس خوش گرفتن تصمیم گرفت از اون بغل خوش بو بیاد بیرون و به شکم گرسنه و مثانه پرش برسه پس بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت کارای لازم رو انجام داد ( نویسنده💅😏: نکنه میخاین بگم چیکار کرد خاننده ها همه یک صدا :نههههه 🫡نویسنده : خیلی خوب راضیم ازتون ♥️🥹)
آمد بیرون یه نگاه به برادرش انداخت و بعد به سمت در اتاق رفت به سمت پایین و بعد هم به سمت دیگه عمارت جایی که سالن غذا خوری بود رفت بعد حدود ۱۰دقیقه که مسافت نصف عمارت رو طی کرد به سالن غذا خوری رسید و دید که پدر و مادر و خواهرش نشستن و درحال خوردن هستن
رفت و پیش خواهرش نشست و گفت
ج:صبح بخیر
مادر و پدر :صبح توهم بخیر
خواهر :صبح بخیر اوپا
مادر :خب دیگه پسرم شروع کن
جیمین در ابتدا نون تستی رو ورداشت و روش کاکائو صبحانه زد و بعد هم یکم شیر توت فرنگی برای خودش ریخت نمیدونست چرا دوسش داره اون همیشه شیر کاکائو دوست داشت بعد از اون نون تست یک گاز بزرگ گرفت و با لپای پر شروع به خوردن کرد حدود ۱۰دقیقه بعد همه غذاشونو خورده بودن پس پدر جیمین شروع به خوردن کرد
پدر:پسرم تو فراموشی گرفتی و احتمالا قانون های خونه رو یادت رفته پس من وظیفمه دوباره یاداوریشون کنم قانون اول این بود که صبح ساعت ۸و ظهر ساعت ۱۲و میان وعده که به میل خودت هست رو هم از ساعت ۵تا۷ و شام هم ساعت ۹خورده میشه در غیر این صورت غذا نمیخوری مگه اینکه خودت درست بکنی قانون دوم رو به مرور زمان که وقتش رسید بهت میگم فعلا همین هارو بدونی برات کافیه
ج:ممنون پدر که بهم یادآوری کردین الان آگاه شدم از این قانون ها خب با اجازه من برم دنبال چند تا از کارام برسم
پدر :جیمین این چند روزه به دانشگاه رفتی ؟
ج:نه پدر من الان متوجه شدم دانشگاه میرفتم فقط من چه رشته ای رو میرفتم ؟
پ:عکاسی پسرم و امروز هم کلاس داری
ج:آهان ممنون پس من برم به کلاسم برسم
پ: به راننده میگم برسونت
ج:نه ممنون خودم ماشین دارم میرم
پ:باشه پس برو به کلاست برس
جیمین بدون گفتن چیز دیگه ای به اتاقش رفت که برادرش هنوز توش خاب بود با خودش فک میکرد یعنی تو رشته فقط شانس آورده آخه جیمین حتا توی زندگی قبلیش هم دوست داشت بره عکاسی و از چیز های زیبا و منظره های زیبا عکس بگیره
پس با ذوق رفت و لباس های جدیدی که خریده بود رو پوشید و به سمت ماشینش و بعد هم به سمت دانشگاه رفت ولی انگار یه حس بد داشت انگار نمیخاست بره حتا با اینکه دوست داشت به اونجا بره و درس بخونهجیمین ما
امروز صورتی و مشکی رو پوشید که هم با موهاش ست بود و هم با سلیقه زنگی قبلیش و البته که خیلی هم کراش شده بود چون معمولا همه جیمینو با موهای صورتی که توی صورت ش ریخته و شبیه موچی کیوت میشه میشناختن ولی آلان با یه جیمین جذاب خوشگل روبرو شدن که پشماشون میریخت جیمین ماشینش رو جلوی در مدرسه جایی که میشد پارک کرد پیاده شد یکم راه رفت حس کرد نگاه های زیادی روشه سرشو آورد بالا نگاهی به اطراف آن انداخت و دید هم دارن بهش نگاه میکنن و پچ پچ درگوش همدیگه میکردن و خب کی بود که اهمیت بده پس به راه خودش ادامه داد به کلاسی کهخیلی آشنا بود و انگار خاطره داشت رفت و نشست بعد حدود یک ساعت که تمام شد این درسش آمد بیرون که بره سراغ بقیه درست ولی خب آنقدر تمرکز کرده بود که گشنش شده بود پس تصمیم گرفت بره اول به شکمش برسه به سمت کافه پیکس دانشگاه رفت رفت سفارش داد یه آیس آمریکانو و یه کیک کاکائویی بعد چند دقیقه که آماده شد خوراکی هاشو گرفت وگذاشت توی دستاس و دنبال جایی برای نشستن بود همینطور که چش چش میکرد پیدا کنه دید که چند نفر روبرو ایستادن که دارن نگاش میکنم که دید کیک و ایسشو از دستش گرفت و انداخت روی زمین و پا گذاشت روشون
غریبه :ههههههه اخی حواسم نبود تو اینجایی وگرنه بدتر سرت درمیآورم
غریبه دو :بوی سوخته حس نمیکنید انگار یکی داره خیلی میسوزه هههههه
ههههه
ههههه
هههههخخخهههخهخههه
غریبه سه :چقدر قدش کوتاهه اخی مامانی صدات نمیرسه به بالا گناه داری (گرفتن موهای جیمین )چی شده صدات رو موش خورد
جیمین که از اون موقع تاحالا داشت به کیکش نگاه میکرد الان نگاهشو آورد بالا و به پسر روبرویش نگاه کرد کیفشو پرت کرد اونور کت صورتیشو درآورد پرت کرد روی کیفش دست پیرو گرفت خیلی حرفه ای پیچوند و پشتش گذاشتیکم مونده بود فشار بده که دستش بشکنه ولی خب کی بود که براش مهم باشه دستشو فشار داد که صدای شکستنش آمد به بقیشون نگاه کرد که داشتن به سمتش حمله میکردن با پا بلند شد و زد تو صورت یه کی دیکسون که پرت شد یکم اونور تر بعد نفر دیگه آمد دستاشو از پشت گرفت نفر دیگه که آمد با مشت بزنتش رو با پاهاش زد و با بدنش رو طوری پیچوند که پسر بیفته زیر و اون بالا بیفته نفر بعد رو هم رو گردن و جای حساسش زد که بیهوش شد بلند شد لباس بددمدل شودشو درست کرد و به اطراف نگاه کرد که مردم چطوری با بهت بهش نگاه میکردن ولی خب چند نفر نشسته بودن و انگار آشنا بودن تو نگاهشون تحسین موج میزد و خب جیمین هم به چپش گرفت رفت کتشو و کیفشو براشت سمت پیشخوان رفت و گفت با لبخند درخشان که دل هرکسی رو آب میکرد گفت
ج:میشه دوباره برام آیس و کیک بیارید
بعد از حساب کردن دوباره به سمت اونا که هنوز روی زمین مونده بودن رفت و طوری که همه بشنون گفت
ج:هه نمیخاین لشتونو جمع کنید اینجا و بوی گندتون گرفته
پسری بلد شد و گفت
غ:اینجا تموم نمیشه
ج:منم نگفتم تموم میشه منتظر تون هستم احالا هم برین گمشین اینجا و شلوغ کردین
بعد رفت و با ارامش تمام خوراکی هاشو روی میز نشست و خورد که و نفر آمدن سمتش و خیلی آشنا بودن
ادامه دارد .......
YOU ARE READING
پلیس من
Actionخب خب آمدم با یه فیک جدید جذاب و سون سام که باتم هست جیمین بریم سراغ خلاصه (داستان ازین قراره که جیمین یه افسر پلیس خیلی حرفه ای هستش که علاقه زیادی به پول داره یعنینه که پول پرست باشه هااا آرزوی یه زندگی شاهانه داره چیزی که در شاعنش باشه خانواده ای...