قسمت سوم

273 27 19
                                    

-خدا بگم چیکارت کنه رضا! این اینجا چیکار میکرد؟ خونه کیه این؟
-چرا هول کردی عزیز من؟نهایتش میدیدمون! آسمون که به زمین نمیومد. خیلی اتفاقی ما در خونشون پارک کرده بودیم
-خونشون؟ منو آوردی گذاشتی در خونشون؟ اگه میدید چی فکر میکرد؟ نمیگفت اینا اینجا چیکار میکنن؟

-حالا بیا بزن! این به جا تشکرته؟ تو مگه نمیخوای این دخترو؟ مگه آرزوشو نداری؟ خب مثل مرد برو جلو

یکی محکم زدم تو سر رضا! واقعا پیش خودش چی فکر کرده بود؟

-آخه ابله! به نظرت همه مشکلات حل شده من فقط لنگ آدرس خونه بودم؟ الان در بزنم بگم سلام علیکم؛یه دختر میخواستم بپیچید من ببرم؟!!! مغز تو کله‌ت نیست ها

-آقای عقل کل خب تو راه بهتری سراغ داری؟ توی اون دانشگاه دیگه همه میدونن قضیه دوست داشتن تورو. خب منتظر چی هستی؟ برو به خانوادش بگو

-آخر منو سکته میدی تو! خودش که میدونه. خوبم میدونه. اگه صلاح میدونست که تا حالا صدبار خانواده رو در جریان میگذاشت

-حالا تو میگی چیکار کنیم؟
-فعلا راه بیفت برو تا نزدم لهت نکردم! جوری گفتی بیا ببرمت یه جایی خوشحال بشی فکر کردم نقشه گنج دستته!
-برم؟یعنی نمیخوای بری جلو؟
-وااای! الآن؟ الآن وقتشه؟ الان میشه رضا؟ میری یا لهت کنم؟
-تو همینجوریش هم طرف قبولت نداره. بیا بزن تا به گوشش برسه دست بزن داری دیگه واویلا!

به هرحال حرکت کردیم و بی هدف میرفتیم.رضا حرف میزد اما من حواسم جای دیگه بود. واقعا کار درست چی بود؟ تقریبا همه میدونن که من شمیم رو دوست دارم.نمیدونم!شاید باید ‌با این که از من خوشش نمیاد کنار بیام. یا شاید بهتره برم سراغ خانوادش! نُچ. اینم نمیشه

-هوی با توام! بابک!
-جانم؟ببخشید تو فکر بودم
-تو که همیشه تو فکری.پیاده شو یه چیزی بخوریم
-میل ندارم.دیشب هم بیرون خوردیم.الآن منو ببر خونه خودمون
-----------------------------------------------------------
اگه نظری دارید بدید که داستان بهتر بشه.این قسمت هم یکم طولانی تر شد ابنطوری بهتره 3>

بعد از تو...Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin