قسمت چهارم

213 20 8
                                    

از بازار رفتن صبح و ماجرای ظهر با رضا خسته بودم.به خونه که رسیدم بعد از غذا سعی کردم بخوابم. ولی مگه فکر و خیال اجازه میداد؟
شاید حق با رضا باشه.تا کی میخوام منتظر بمونم؟ مرد یه بار شیون یه بار! برم به باباش بگم و خلاص! اما مگه به همین سادگی هاس؟
مشکل اصلی من اینه که نمیتونم شمیم رو درک کنم. رفتارش برام گنگ تر از اون چیزیه که بتونم بفهممش. حرفاش کاراش اخلاقش همه چیزش دوپهلوئه! هیچوقت منو رد نکرده اما هیچ وقت هم منو نخواسته.شاید خودش هم نمیدونه چی میخواد!
با هر زحمتی که بود خوابیدم تا عصر
بیدار شدم و رفتم سمت بازار

-به به سلام آقا بابک
-سلام حاج مصطفی.شرمنده به خاطر صبح. کار پیش اومد
- این حرفا چیه پسرم. ناسلامتی بابای تو یه عمر شریک من بوده. تو و مریم مثل بچه های منید. هر کم و کاستی داشتید هم بی تعارف به خودم بگو
-خدا خیرتون بده

حاج مصطفی دوست قدیمی بابامه.از جوونی با هم بودن. من نوجوون بودم که پدرم سکته میکنه و مارو تنها میزاره. از اون موقع چه توی خونه چه توی بازار سعی کردم جای خالیشو پر کنم

-بابک جان من باید برم جایی کار دارم.حواست باشه. یه سری فرش هست که مال مشتریه. میاد بار میزنه میبره. به بچه ها سپردم خودشون میدونن کدوماس
فقط زحمت حساب و کتابش رو بکش. فعلا خدا حافظت
-خدا پشت و پناهت

زندگی من شاهانه نبود.اما همه چیز به اندازه داشت. مادری که وجودش برام یه دنیا بود. دوستی که مثل برادر همیشه پشتم بوده. کار و درآمد کافی.تحصیل توی رشته‌ای که دوست داشتم....
اما یه چیز کم بود. عشق! عشقی که شاید تکه گمشده پازل زندگیم بود. تکه پازلی که پیداش کرده بودم اما سرِ جا نمیرفت!
تو فکر بودم که تلفنم زنگ خورد

-باز چته تووووو؟
-نُچ نُچ! جلوی اون که میشی جنتلمن! هرکی ندونه فکر میکنه کسی هستی. به ما که میرسی سلام هم بلد نیستی؟
-خُب سلام. تو کار و زندگی نداری؟ دقیقه به دقیقه منو چک میکنی
-آخ گفتی! کار و زندگی ندارم مثل تو! بیکار هم که میشم یاد تو می‌افتم
-سعی کن بیکار نشی کلا
-حالا اینارو ول کُن. فکراتو کردی؟میخوای همین امشب با خانواده خدمتشون برسیم؟
-چیزی که تو پیشنهادش رو دادی دیگه فکر کردن نمیخواد. از بیخ مشکل داره. بعدشم ، تو غصه منو نخور من الان کار دارم
-باشه بابا! فردا بیام دنبالت یا خودت میای دانشگاه؟
-نه ممنون خودم میام. شما تو زحمت نیفت. فعلا خداحافظ
-رو پیشنهادم فکر کن.تا اخر شب اگه نظرت عوض شد یه زنگ بزن سریع میام میبرمت خواستگاری! خداحافظت
-----------------------------------------------------------
منتظر نظراتتون هستم. اگه فکر میکنید جایی مشکل داره و میتونه بهتر باشه بگید تا از این به بعد بهتر بنویسم

بعد از تو...Where stories live. Discover now