Song for this chapter: 'Change My Mind' by One Direction
#unedited
اونا بلافاصله واکنش نشون دادن . هردو خودشون رو در حالی پیدا کردن که همدیگه رو بغل کرده بودن و با وجود با اشکایی که تو چشماشون بود می خندیدن . نایل زیاد توجه نکرد ؛ فقط گذاشت اونا تو حال خودشون باشن . اون احساس می کرد لویی این روزا خوشحال تر شده ، و اگه مدام اونو به خاطر این دست نمینداخت ، اون میتونست علاقه ی تو چشمای لویی رو نسبت به اون پسر موفرفری ببینه . نایل خیلی اذیت نشده بود ، اون دوست نداشت مردم رو واسه ی تمایلات جنسیشون قضاوت کنه...اون کی بود که بخواد قضاوت کنه ؟ اون یه پری بود .
" خب ، این واقعا دوست داشتنیه و ازین حرفا ولی هری ، تو مطمئنی رفیق ؟ منظورم اینه اونجا خیلی دوره...برای اینکه بخوای کوچیک در نظرش بگیری . " نایل اونا رو متوقف کرد ، نمی خواست لحظشونو خراب کنه ولی در عین حال نمی خواست هری یهو وارد چیزی بشه که باهاش راحت نیست . اگه قرار بود هری فردا صبح بیدار بشه و بخواد برگرده خونه ، این واقعا ممکن بود لویی رو بکشه . اون پسر احساساتی بود .
هری برای چند ثانیه دربارش فکر کرد ، در حالی که ناامیدانه به لویی چسبیده بود . هری می دونست پسریه که قبل از انجام دادن کارا بهشون فکر نمی کنه ، ولی وقتی لویی ناامیدانه اینطوری بغلش کرده بود...این تصمیم گیری رو به آسون ترین چیز تبدیل کرد . واقعا هری چیو اینجا ترک می کرد ؟
پدر و مادرش مرده بودن ، هنری میخواست اون وقتی بیست سالش شد ازدواج کنه ، کارولین ناراحت نمیشد اگه هری می رفت...بعد این به ذهنش خطور کرد . لیام و زین...اون آروم از لویی جدا شد و یکی از دستاشو به سمت کفل لویی برد ، اون یکی دستش به آرومی شروع کرد به ماساژ موهاش و بهترین لبخند اغفال کنندشو به لویی تحویل داد .
" لویی... " اون شروع کرد به حرف زدن و آروم خرخر کرد . داشت از تماشای اشتیاق توی چشمای لویی لذت می برد . اون اهمیت نداد وقتی نایل زیر لبش گفت 'الان منو بکش' و ادامه داد . " تو لیام و زین رو یادت میاد ، درسته عشقم ؟ " اون زمزمه کرد ، صداش به خاطر خوشحالی خش دارتر شده بود . لویی سرشو تکون داد . " اونا هم میتونن با ما بیان نه ؟ " این لویی رو از گیجی بیرون اورد .
" اوه محشره . " هری شنید که نایل با طعنه داد زد .
" هری... " لویی با ناله گفت و اسم هری رو بیش از حد کشید و لبشو آویزون کرد . هری هم فقط مثه اون لبشو آویزون کرد و چشاشو مثه بچه سگ کرد . " چرا اونا باید بیان ؟ "
" چون اونا بهترین دوستامن لو ! " هری جواب داد و یکم به لب و لوچه ی آویزون لویی خندید .
لویی دستشو برد رو شونه ی هری و آروم بردش پایین . " فکر کردم من بهترین دوستت بودم... " اون با یه نگاه معصوم گفت . هری خرخر کرد .
YOU ARE READING
Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossover
Fanfictionهری استایلز در تمام زندگیش با این آرزو بزرگ شد که آیندش شبیه به یه افسانه بشه. وقتی اون کوچیکتر بود با دوستاش ساعتها داستان تعریف میکردن. توی تولد هفده سالگیش هری با خودش فکر کرد که آیا زندگیش مثل یه افسانه هیجانانگیز خواهد بود یا نه. تو اون شبِ...