۷- تو میخوای احساس زنده بودن کنی

494 86 16
                                    


در جای دیگه، لیام و زین هردو دوباره داشتن به هوش میومدن. دوتاشون تا چند دیقه قبل در حال افتادن از لای درختای نورلند بودن، گرچه تاثیر افتادنه بد نبود.

"لیام..." زین از چندقدمی لیام زمزمه کرد. "من نمیخوام مزه بریزم و ازین حرفا، ولی دقیقا چه اتفاقی داره میفته؟!"

لیام شروع کرد به ترسیدن. شروع کرد به سرزنش کردن خودش بخاطر اینکه اونا هری رو گم کرده بودن.

"اوه مای گاد، زین! ممکنه بهش تجاوز بشه. شوخی نمیکنم، میدونم اینجا نورلنده و همۀ اینا ولی اینجوری نیست که مثه دیزنی لند باشه... ممکنه بهش تجاوز کنن زین!"

زین آروم خندید. "آروم باش رفیق. اون خوبه، با لوییه."

"ولی ما لویی رو درست نمیشناسیم! هریم همینطور، نه واقعا." لیام ابراز نگرانی کرد.

"مگه ندیدی چجوری به هری نگاه میکرد؟ بهم اعتماد کن؛ قرار نیست مشکلی برامون پیش بیاد." زین بدون اینکه فکر چیزیو بکنه جواب داد.

"از کی تا حالا هری گِی شده؟" بعد چند دیقه راه رفتن لیام پرسید. اونا مطمئن نبودن از کدوم جهت دارن میرن ولی هردو دنبال نشونه بودن که بفهمن هری کجاست. از اونجا که گل زیر پاشون نمناک بود داشتن جلوشو نگاه میکردن تا رد پا پیدا کنن. منظره ای که وجود داشت پیاده روی رو قابل تحمل میکرد.

"مطمئن نیستم گی باشه، فکر کنم احتمالا بایه... یا ممکنه این حسش فقط برا لویی باشه. منظورم اینه اون تا حالا حرکتی نزده بود که نشون بده به ما جذب میشه، و خب ما خیلی خوشتیپیم، پس..." زین حرفشو کشید و به لیام نگاه کرد.

"یکم از خودت تعریف کن زین." لیام گفت و زین تظاهر کرد ناراحت شده.

"هی، من گفتم 'ما' " اون گفت و یه نگاه جذاب به لیام کرد، کسی که چشماشو چرخوند. لیام به راه رفتنش ادامه داد تا وقتی که یهو رفتن توهوا. یه لحظه طول کشید تا پسرا بعد جیغ زدن بفهمن تو یه تور بزرگ گیرافتادن. "خیلی خب، این عالیه." زین ناله کرد و همون لحظه صدای شکسته شدن شاخه از اطراف اومد و اون چیزی رو دید که فکر کرد باید زیباترین دختری باشه که تو عمرش دیده.

اون موهای مَواج بلوند داشت و چشمای سبز تیره. زین نمیتونست از نگاه کردن بهش دست بکشه، اون یه لباس پاره شده ام تنش بود و یه لحظه ترسید ولی بعد شروع کرد به خندۀ شدید. خندش برا گوشای زین مثه موسیقی بود. دوتا پسرا سرخ شدن. اون ابروشو بالا انداخت.

قبل از اینکه پسرای سرخ شده یا دختر خندان بتونن حرفی بزنن، یه نفر یه چاقو رو گلوی دختر گذاشت.

"میخوام بهت تبریک بگم، کاترین. ساعت ها طول کشید تا ما این پسرا رو پیدا کنیم، و اگه تو نبودی اونا الان پیش لویی بودن. ولی تور خوبی درست کردی جدای این حرفا."

Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossoverWhere stories live. Discover now