یه یاداوری قبل اینکه شروع کنید: "بچه های گمشده" به دار و دستۀ پیترپن میگن، پس اینجاام لویی و دوستاش بچه های گمشدهن :)
دفعه بعدی که هری بیدار شد کاملا خشونتآمیز بود، اون روی گونه ش یه سوزش حس کرد که باعث شد یهو از خواب بپره. خوشحال بود که حواسش کار میکردن؛ اما در هر صورت علاقهای به صدای خنده ی متکبرانه ای که گوشاش شنید نداشت. جرئت نداشت چشماش رو باز کنه، امیدوار بود، دعا میکرد حتی، که این یکی از کابوساش باشه و به اندازه کافی خوشبخت باشه که کنار لویی از خواب بلند شه، عشقش. اما بوی دریا برای هری کافی بود تا بفهمه این یه خواب نیست. اون دزدیده شده بود.
چشماش رو باز کرد، با یه عالمه مرد روبرو شد که داشتن به رفتار ظالمانه و بی توجهشون میخندیدن. هری از روی صدای گریه آشنایی که از پشتش میومد مطمئن بود که تنها نیست. بعد فاصلهٔ صداها بیشتر شد و هری داشت توسط کسی که به نظر میرسید خود کاپیتان باشه جا به جا میشد. یکی دوتا مکالمه رو رو در طول مسیر شنید، هردو یه چیز میگفتن: کاپیتان پسره رو گرفت.
هری مجبور شد از پله هایی بالا بره قبل از اینکه با بی دقتی توی اتاقی روی زمین چوبی که از الکل بخار گرفته بود پرت بشه. بدن هری کشیده شد ولی هیچ صدایی از روی ناراحتی از خودش در نیاورد، نمیخواست کاپیتان کامل از پیروزیش لذت ببره. صدای حرکاتی از اطرافش شنید و بعد کاپیتان به سمت هری اشاره کرد، هیچ کاری در راستای اینکه هری هنوز رو زمین بود انجام نداد.
"میدونی،" شروع کرد، و هری از بین مژه هاش به بالا نگاه کرد تا شاهد کاپیتان با همه شکوهش باشه. یه یادداشت ذهنی برداشت از اینکه به نظرش غیرعادی و مهربونانه اومده وقتی کاپیتان لبخند زد. "من خیلی دنبالت بودم، هری." گفت و بعد طوری لبخند زد که انگار علاقمند و منتظر جوابه.
هری اخم کرد و کنترل کرد که صداش صاف بیاد بیرون. "من سورپرایز شدم که شما حتی اسممُ میدونید، کاپیتان." هری آخر حرفش احترام گذاشت و باعث شد کاپیتان ابروش رو بالا بندازه. "باید راه های ارتباطی داشته باشید." هری بعدش گفت.
"من اینُ کارِ خودم میدونم که همه چیزُ راجب لویی تاملینسون بدونم، دشمنمُ بشناسم، آقای استایلز." هوک نیشخند زد.
هری خندید. "و کی رو باید شکنجه میکردین که فامیلی مُ بفهمید، کاپیتان؟"
هوک قبل از جواب دادن دو بار پلک زد. "نایلِ دوست داشتنی ارادتشُ میرسونه. مطمئنم هیچ نظری نداشتی در مورد این که تا چه حد ازت نفرت داره. شخصا، من فقط فکر می کنم اون دوست پسرتُ میخواد- اوه! خیلی متاسفم، دوست پسرِ سابقتُ." هری سعی کرد به خودش بقبولونه که کاپیتان داره دروغ میگه تا عکس العملش رو ببینه، ولی خیلی خوب میدونست که اختلاف نایل و لویی سر چیه.
YOU ARE READING
Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossover
Fanfictionهری استایلز در تمام زندگیش با این آرزو بزرگ شد که آیندش شبیه به یه افسانه بشه. وقتی اون کوچیکتر بود با دوستاش ساعتها داستان تعریف میکردن. توی تولد هفده سالگیش هری با خودش فکر کرد که آیا زندگیش مثل یه افسانه هیجانانگیز خواهد بود یا نه. تو اون شبِ...