قسمت چهاردهم

2.5K 389 109
                                    


"هی لوک چی شد که برگشتید؟"

لویی پرسید وقتی رو سینه لخت لوک خوابیده بود و دست های لوک دورش حلقه شده بودن.

"اگه بگم به خاطر تو باور میکنی؟"

لوک‌ گفت و توی چشم های ابی لویی نگاه کرد.
لویی لبخند زد و سرش رو کشید یکم بالا و لباش رو اروم روی لبای لوک گذاشت و‌ اروم لباش رو بوسید و دوباره سرش رو روی سینش گذاشت.

"نمیدونم"

اروم گفت و دستش رو روی سینه سفید لوک کشید.
لوک‌اروم آه کشید و یکم جا به جا شد و لویی رو سفت تر گرفت.

"بابام رو دوباره به اینجا منتقل کردن"

لوک گفت و لویی اروم سینه لوک رو بوسید و خودش رو کاملا روی لوک قرار داد و پاهاش رو بین پاهاش گذاشت.

"مهم نیس به چه دلیلی اینجایی...مهم اینه که اینجایی"

لویی چونه اش رو بین سینه های لوک قرار داد و لبخند ارومی زد.

"امشب رو اینجا میمونی؟"

لوک پرسید و لویی شونه هاش رو بالا انداخت.

"نمیدونم"

لوک،لویی رو بین بازو هاش گرفت و سفت گرفتش توی بغلش.

"من نمیذارم بری"

لوک با خنده گفت که باعث شد لویی هم بخنده.
چند دقیقه ای توی سکوت گذشت که لویی این سکوت رو شکوند.

"روز اولی که اشنا شدیم رو یادته؟"

سرش رو بلند کرد و به لوک نگاه کرد.
لوک سرش رو به علامت مثبت تکون داد و دستش رو توی موهای لویی کشید.

"Flash back:

لویی اروم وارد کافه تریا شد.
خیلی بده توی یه شهر تازه وارد باشی و هیچ کس رو نشناسی.
مخوصا که اگه تو فصل مدرسه ها باشه.
اون اروم قدم برداشت و به سمت سینی ها رفت تا برای خودش غذا برداره.
اون از هرچی که روی میز بود یکی برداشت و سینی پرش رو برداشت و برگشت.
نفس عمیقی از روی ناراحتی کشید وقتی میز ها رو دید که همه پر شدن.
همین طور که داشت دنبال میز میگشت.
یه میز که فقط یه پسر روش نشسته بود کنار پنجره دید.
لبخند زد و رفت جلو.
"سلام ببخشید میشه اینجا بشینم؟"
پسر سرش رو بلند کرد و با چشم های ابیش به لویی نگاه کرد.
اون لبخند زد و جواب لویی رو داد.
"البته"
اون گفت و دستش رو به طرف صندلی کشید تا لویی بشینه.
لویی تشکر کرد و سینی‌ش رو روی میز گذاشت و رفت طرف صندلی و اون رو کشید تا روش بشینه.
لویی همون طور که داشت غذا میخورد متوجه نگاه خیره پسر روی خودش شد.
سرش رو بلند کرد و با خنده بزرگی مواجه شد.
"تو چال داری"
لویی گفت و لبخند زد.
پسر لبش رو گاز گرفت و سرش رو انداخت پایین.
"من لویی ام"
لویی با لبخند گفت و دستش رو اورد جلو.
پسر سرش رو بالا گرفت.
"من لوک ام"
اون هم لبخند زد و دستش رو اورد جلو و دستش رو توی دست لویی فشورد.
End of Flash back"

"مثل روز برام روشنه...تو عالی بودی"

لوک‌ گفت و سر لویی رو گرفت و‌به خودش نزدیکتر کرد.

"تو خوش قیافه ترین پسر مدرسه بودی"

"الان نیستم؟"

لویی خودش رو لوس کرد و صورتش رو به لوک نزدیک کرد و لباش رو روی لبای لوک کشید و‌یه مدل خودش داشت لوک رو اذیت میکرد.

"معلومه که هستی"

و دستش رو پشت سر لویی گذاشت و کاملا لباش رو به لباش چسبوند.



.



'سلام لویی...ببین من برای رفتار امروز معذرت میخوام.
تو دیگه الان به صورت رسمی دوست پسر منی و تا چند روز دیگه همسر.
نمیخوام کینه ای بینمون باشه.
ممکنه من این رو نخوام چون واقعن نمیخوام.
من گی نیستم و این واقعن برام سخته که تا دیروز دختر به فاک میدادم الان یه پسر رو بخوام.
پس درک کن اگه سرت داد میزنم.
همه این ها هم تقصیر توِ وگرنه من که خوب بودم.
پس لطفا بعد اینکه پیامم رو دریافت کردی بهم زنگ بزن.
باهات کار دارم.
بای'

هری یه نفس عمیق کشید قبل از اینکه گوشی رو از کنارگوشش برداره.
اون امروز خیلی سرزنش شد و توسط پدرش مورد تحقیر قرار گرفت چون وقتی برگشت خونه لویی رو با خودش نداشت.
مامانش کلی سرزنشش کرد.

باباش تحقیرش کرد و لقب یه ادم بی غیرت رو بهش داد که چطور اجازه داد کسی که قراره همسرش بشه اینطور تو بارون به این شدیدی ازش فرار کنه.
هری خدا رو شکر کرد که کسی دلیل فرار لویی رو نپرسید وگرنه...

هری خودش رو روی تختش پرت کرد.
گوشیش رو کنرش ولو کرد و دستش رو روی سرش گذاشت.
سرش به شدت درد میکرد و میخواست کمی استراحت کنه.
پس بدون اینکه به چیزی فکر کنه چشم‌هاش رو روی هم گذاشت طولی نکشید که خوابش برد.


.



'تیک تیک'

"اوه فاک"

هری فحش داد وقتی صدای زنگ گوشیش از خواب پروندش.
اون دستش رو دراز کرد و‌با چشم های خواب الود به صفحه گوشی نگاه کرد و‌وقتی اسم لویی رو روی صفحه دید از جاش پرید.
زود دکمه سبز رو فشار داد.

"الو لویی"

هری خیلی سریع گفت ولی وقتی به جای صدای لویی صدای یه پسر دیگه رو شنید اخم کرد.

"نه ببین من لویی نیستم ولی لویی الان خوابه...کار داری باهاش؟"

اون شخص از پشت خط گفت و هری نفسش رو با حرص‌بیرون داد.

"تو کی هستی؟"

هری پرسید و از جوابش میترسید.

"من دوست پسر لویی ام"

این اخرین چیزی بود که هری شنید قبل از اینکه گوشیش رو به طرف دیوار پرت کنه.


____________

Chetor bood?
Dost dashtid?
Be nazareton harry chi kar mikone?
Ghesmat bad ta vaghti ke neveshtamesh :|
Shoma nazara bedid mn didam nazara ziade zoogh mikonam zod minevisam mizaram (∩_∩)
Komak konid follower ham 200 ta she :/

Comment/vote/follow please !!

All the love

Miss Farrouis :*

Halloween/L.SWhere stories live. Discover now